معنی قصیر

قصیر
معادل ابجد

قصیر در معادل ابجد

قصیر
  • 400
حل جدول

قصیر در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

قصیر در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • کوتاه، کوتاه‌قد،

    (متضاد) طویل
فرهنگ معین

قصیر در فرهنگ معین

  • (قَ) [ع.] (ص.) کوتاه. ج. قصار.
لغت نامه دهخدا

قصیر در لغت نامه دهخدا

  • قصیر. [ق َ] (ع ص) کوتاه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب):
    پیراهن قصیر بود زشت بر طویل
    پیراهن طویل بود زشت بر قصیر.
    منوچهری.
    هزار جامه ٔ معنی که من براندازم
    به قامتی که تو داری قصیر می آید.
    سعدی.
    قامت زیبای سرو کاینهمه وصفش کنند
    هست به صورت بلند لیک به معنی قصیر.
    سعدی.
    || سیل قصیر؛ توجبه که به وادی مسمی و نامزد نرسد. ج، قُصَراء، قِصار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || فرس قصیر؛ اسب که پیش خود بسته دارند و به چرا نگذارند از عزیزی. توضیح بیشتر ...
  • قصیر. [ق َ] (اِخ) (یوم الَ. ) روزی است تاریخی برای مختار و یاران وی. رجوع به مجمع الامثال میدانی شود. توضیح بیشتر ...
  • قصیر. [ق َ] (اِخ) دوده ای است از درما. (صبح الاعشی ج 1 ص 323). توضیح بیشتر ...
  • قصیر. [ق ُ ص َ] (اِخ) تصغیر قصر. شهری است به کناردریای یمن از دشت مصر. و نزدیک عیذاب قرار دارد و میان آن و قوص پنج روز و میان آن و عیذاب هشت روز مسافت است و لنگرگاه کشتی های یمن است. (معجم البلدان). توضیح بیشتر ...
  • قصیر. [ق ُ ص َ] (اِخ) جزیره ای است کوچک نزدیک جزیره ٔ هنگام، و در آن است مقام ابدال. (منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
  • قصیر. [ق ُ ص َ] (اِخ) نام یکی از توابع قرطبه است. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 116 و 205 و رجوع به قصیر عطیه شود. توضیح بیشتر ...
  • قصیر. [ق ُ ص َ] (اِخ) دهی است به دمشق. (منتهی الارب) (معجم البلدان). توضیح بیشتر ...
  • قصیر. [ق ُ ص َ] (اِخ) دهی است به ظاهر جند. (منتهی الارب).

  • قصیر. [ق َ] (اِخ) ابن سعد. همنشین جذیمه الابرش است. رجوع به قصیر لخمی شود. توضیح بیشتر ...
  • قصیر. [ق َ] (اِخ) احمدبن محمدبن بکربن خالدبن یزید نیشابوری، مکنی به ابوالعباس. از محدثان است. وی از پدرش و اسماعیل بن موسی و جز ایشان روایت شنیده و از او موسی بن هارون حافظ و محمدبن مخلد و ابن سماک و دیگران روایت دارند. وی مردی ثقه بود و در ربیعالاول سال 284 هَ. ق. وفات یافت. (لباب الانساب). توضیح بیشتر ...
  • قصیر. [ق َ] (اِخ) ربیعهبن یزید دمشقی، مکنی به ابوسعید. از تابعان است که از واثلهبن اسقع و ابوادریس خولانی روایت کند و از او اوزاعی و مردم شام روایت دارند. وی در دوران هشام بن عبدالملک با کلثوم بن عیاض در جنگ مغرب کشته شد. (لباب الانساب). توضیح بیشتر ...
  • قصیر. [ق َ] (اِخ) عمران بن مسلم منفری بصری، مکنی به ابوبکر. از راویان است. وی از ابورجاء عطاردی و حسن و ابن سیرین روایت دارد و از او شعبه و بصریان روایت کنند. مردی ثقه بوده جز آنکه یحیی بن سلیم و سویدبن عبدالعزیز روایت نادرست بسیاری از او نقل کرده اند. (لباب الانساب). توضیح بیشتر ...
  • قصیر. [ق َ] (اِخ) محمدبن حسن نحاس، مکنی به ابوبکر. از محدثانی است که به بغداد آمد و از عمربن محمدبن حسن کوفی حدیث کرد و از ابوبکر اسماعیل روایت دارد. (لباب الانساب). توضیح بیشتر ...
  • قصیر. [ق َ] (اِخ) محمدبن شعیب بن علی نیشابوری، مکنی به ابوبکر. از راویان است. وی از ابن راهویه و دیگران روایت شنیده و ابوالفضل بن ابراهیم نیشابوری از او روایت کند. (لباب الانساب). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

قصیر در فرهنگ عمید

فرهنگ فارسی هوشیار

قصیر در فرهنگ فارسی هوشیار

فرهنگ فارسی آزاد

قصیر در فرهنگ فارسی آزاد

  • قَصِیر، کوتاه (چه از نظر مادی و چه زمانی)، کم و مختصر، جامع و مفید و پر معنی (جمع: قِصار، قُصَراء). توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید