معنی عسرت
لغت نامه دهخدا
عسرت. [ع ُ رَ] (ع اِمص) عسره. دشواری. (غیاث اللغات) (مجمل اللغه). دشواری و سختی و زحمت و اشکال. (ناظم الاطباء). دشخواری. و رجوع به عسره شود.
- باعسرت، مشکل و دشوار. (ناظم الاطباء).
- بی عسرت، آسان و سهل. (ناظم الاطباء).
|| تنگدستی و درویشی. (مجمل اللغه). دست تنگی. فاقه. فقر. نیاز. نیازمندی. ضرورت. حاجت.
عسرت کشیدن
عسرت کشیدن. [ع ُ رَ ک َ / ک ِ دَ] (مص مرکب) سختی کشیدن. تحمل سختی و دشواری کردن:
می کشد عسرت هفتادودو ملت صائب
هرکه چون اهل خرابات ز خوش مشربهاست.
صائب (از آنندراج).
هرچند کشی ز فاقه عسرت
از خلق مگیر غیر عزلت.
درویش واله هروی (از آنندراج).
عسرت داشتن
عسرت داشتن. [ع ُ رَ ت َ] (مص مرکب) مشکل بودن و دشوار بودن. (ناظم الاطباء). سخت بودن.
فارسی به انگلیسی
Destitution, Hardship, Necessity, Want
فرهنگ معین
تنگی، سختی، تنگدستی، بی چیزی. [خوانش: (عُ سْ رَ) [ع. عسره] (اِمص.)]
فرهنگ عمید
تنگی، سختی، دشواری،
تنگدستی، بیچیزی،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
افلاس، تعسر، تنگدستی، تنگی، تهیدستی، دشواری، سختی، ضراء، عسر، فقر، نداری
فرهنگ فارسی آزاد
عُسْر-عُسْرَت، تنگی و سختی- تنگدستی- شدّت- ضیق-فقر،
معادل ابجد
730