معنی عروق

عروق
معادل ابجد

عروق در معادل ابجد

عروق
  • 376
حل جدول

عروق در حل جدول

فرهنگ معین

عروق در فرهنگ معین

  • جمع عرق.، رگ ها، ریشه ها. [خوانش: (عُ) [ع.] (اِ.)]
لغت نامه دهخدا

عروق در لغت نامه دهخدا

  • عروق. [ع ُ] (ع مص) در زمین رفتن. (تاج المصادر) (از ناظم الاطباء): عرق فی الارض، در زمین رفت. (از اقرب الموارد). عَرق. رجوع به عَرْق شود. توضیح بیشتر ...
  • عروق. [ع ُ] (اِخ) تل ها و تپه هایی است سرخ رنگ در نزدیکی سجا، و سجا آبی است به نجد در دیار بنی کلاب. (از معجم البلدان) (از تاج العروس). ریگ توده های سرخ رنگ نزدیک سجا. (منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
  • عروق. [ع ُ] (ع اِ) ج ِ عِرق. رگهای بدن. (غیاث اللغات). جمع عِرق است و شامل عروق بدن و شجر هر دو است. (از مخزن الادویه). رگهای بدن یعنی ورید و شریان. (ناظم الاطباء):
    پس فرشته وْ دیو کشته عرضه دار
    بهر تحریک عروق اختیار.
    مولوی.
    من به هر شهری رگی دارم نهان
    بر عروقم بسته اطراف جهان.
    مولوی.
    - عروق جذّابه، (اصطلاح پزشکی) مجموعه ٔ سپیدرگهارا گویند. (فرهنگ فارسی معین). رگهای لنفی. لمفاتیک. رجوع به سپیدرگ شود.
    - عروق جذّابه ٔکیلوس، (اصطلاح پزشکی) قسمتی از سپیدرگهای احشائی است که از داخل خمهای روده مواد غذائی را جذب می کنند. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

عروق در فرهنگ عمید

  • عِرق

    * عروق شعریه: (زیست‌شناسی) مویرگ‌ها،
فرهنگ فارسی هوشیار

عروق در فرهنگ فارسی هوشیار

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
قافیه