معنی صدوق
لغت نامه دهخدا
صدوق. [ص َ] (ع ص) همیشه راستگو. الدائم الصدق. (اقرب الموارد). راستگوی. (مهذب الاسماء). || (اِ) دوست. ج، صُدُق و صُدق. (منتهی الارب).
صدوق. [ص َ] (اِخ) رجوع به جعفربن محمدبن موسی... و رجوع به ابن قولویه... شود.
صدوق. [ص َ] (اِخ) محمدبن علی بن حسین قمی مکنی به ابوجعفر. رجوع به ابن بابویه در همین لغت نامه و رجوع به روضات الجنات و ریحانه الادب شود.
صدوق. [] (اِخ) پیغمبری است. خدا وی را بهمراهی صادق و شلوم به پیغمبری به شهر انطاکیه فرستاد. مردم شهر تکذیب آنان کردند، درودگری جبیب نام بدیشان ایمان آورد و بعضی گفته اند که آنان در زمان فترت بوده اند. (تاریخ گزیده ص 59). و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 93 شود.
شیخ صدوق
شیخ صدوق. [ش َ خ ِ ص َ] (اِخ) لقب ابوجعفر محمدبن بابویه قمی (متوفی 381 هَ. ق.). رجوع به ابن بابویه ابوجعفر محمد شود.
فرهنگ عمید
کسی که همیشه راست میگوید، بسیارراستگو،
مترادف و متضاد زبان فارسی
دوست، راستگو، صدیق، وفاخواه،
(متضاد) کذوب
فرهنگ معین
(صَ) [ع.] (ص.) بسیار راستگو.
حل جدول
نام های ایرانی
پسرانه، راستگو، صدیق، دوست
فرهنگ فارسی هوشیار
راستگو و درستگو
فرهنگ فارسی آزاد
معادل ابجد
200