معنی طپانچه

لغت نامه دهخدا

طپانچه

طپانچه. [طَ چ َ / چ ِ] (اِ) طبانچه. اصلش تپانچه است. سیلی. چک. طپنچه. لطمه. زخم با کف دست. توگوشی. بناغوشی. بناگوشی (در تداول گناباد). طماچه:
خان بزاری و بخواری بازگشت
از طپانچه لعل کرده روی و ران.
فرخی.
گشت بناخن چو پیرهنش مرا روی
شد ز طپانچه مرا چو معجر او بر.
مسعودسعد.
نرگس او شد ز دیده همچو نیلوفر در آب
وز طپانچه دو رخ من رنگ نیلوفر گرفت.
مسعودسعد.
از طپانچه گشته رخسارش چو نار و پس بر او
قطره های اشک بر چون دانه های ناردان.
وطواط.


طپانچه زنان

طپانچه زنان. [طَ چ َ / چ ِ زَ] (نف مرکب، ق مرکب) در حال طپانچه زدن. طپانچه زننده:
بفریاد از ایشان برآمد خروش
طپانچه زنان بر سر و روی و دوش.
سعدی (بوستان).


طپانچه خوری

طپانچه خوری. [طَ چ َ / چ ِ خوَ / خ ُ] (حامص مرکب) طپانچه خوردن:
چو از نان طبلی تهی شد تنم
چو طبل از طپانچه خوری نشکنم.
نظامی.


طپانچه کردن

طپانچه کردن. [طَ چ َ / چ ِ ک َ دَ] (مص مرکب) سیلی زدن. || مجازاً پیکار و زد و خورد کردن:
روبه که کند طپانچه با شیر
دانی که به دست کیست شمشیر.
نظامی.


طپانچه زدن

طپانچه زدن. [طَ چ َ / چ ِ زَ دَ] (مص مرکب) سیلی زدن کسی را. چک زدن. طپنچه زدن. لطمه زدن. زخم با کف دست زدن. ضفد. خمش. طرف. ذح. سفع. سفق. لفخ. لظه. لطس. لخ. لمه.طر. لخم. لدم. لخب. لهط. موج. (منتهی الارب): سفق، مطس، طپانچه بر روی کسی زدن. لباخ، تلاطم، ملاطمه، لطام، ملامخه، لماخ، طپانچه با هم زدن و یکدیگر را طپانچه زدن. لطع؛ طپانچه زدن بر چشم. لطم، طپانچه زدن بر رخسار و اندام. فشخ، طپانچه زدن بر سر کسی. (منتهی الارب): بناطوش کس فرستاد سوی کسری که بندوی را سوی من فرست تا دستش ببرم که وی طپانچه بر روی من زد و اگر نه جنگ را بیارای. (ترجمه ٔ طبری بلعمی).
به یکی گرم طپانچه که بر آن آلرتو
برزدم جنگ چه سازی چکنی بانگ ژغار.
بوالمثل بخاری (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
ز گفتار هر دو پشیمان شدند
طپانچه به رخسارگان برزدند.
فردوسی.
ز بس طپانچه که هر شب به روی برزدمی
بروز بودی بر روی من هزار نشان.
فرخی.
مادر موسی طپانچه بر روی خود زد. (قصص الانبیاءص 90).
خود از در ریغ بر زمین زد
بسیار طپانچه بر جبین زد.
نظامی.
زنم چندان طپانچه بر سر و روی
که یارب یاربی خیزد ز هر موی.
نظامی.
لیلیش چنان طپانچه ای زد
کافتاد برو چو مرده بیخود.
نظامی.
و طپانچه ای بر گردن من زدند. (انیس الطالبین نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ص 221، 224).
که نه وقت آن سماع است که دف خلاص یابد
بطپانچه ای و بربط برهد بگوشمالی.
سعدی.
گه عارض سیمین یکی را طپانچه زدی. (گلستان).
ولی دو مهره چو هم پشت یکدگر گردند
دگر طپانچه ٔ خصمان بهیچ رو نخرند.
ابن یمین.
خواجه مرا نزدیک خود کشیدند، و طپانچه بر گردن من زدند. (انیس الطالبین بخاری).


طپانچه خوردن

طپانچه خوردن. [طَ چ َ / چ ِ خوَرْ / خُرْ دَ] (مص مرکب) سیلی خوردن. چک خوردن. طپنچه خوردن. لطمه خوردن. زخم با کف دست خوردن.
- طپانچه از روزگار خوردن، رنج و تعب کشیدن. رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 181 شود.

فرهنگ معین

طپانچه

(طَ چِ) (اِ.) نک تپانچه.

فرهنگ عمید

طپانچه

تپانچه

فرهنگ فارسی هوشیار

طپانچه خوری

عمل طپانچه خوردن.


طپانچه

سیلی، چک، تو گوشی


طپانچه خوردن

نادرست نویسی توانچه خوردن سیلی خوردن کاج خوردن (مصدر) سیلی خوردن لطمه خوردن. یا طپانچه خوردن از (دست) روزگار. مصیبت دیدن رنج و تعب کشیدن.


طپانچه زدن

نادرست نویسی توانچه زدن سیلی زدن کاج زدن (مصدر) سیلی زدن لطمه زدن.

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

طپانچه

اسلحه کمری، پارابلوم، تپانچه، پیستوله، هفت‌تیر، سیلی، لطمه، سیلی زدن، لطمه زدن

فارسی به عربی

معادل ابجد

طپانچه

70

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری