معنی طایر
فرهنگ عمید
لغت نامه دهخدا
طایر. [ی ِ] (ع اِ) رجوع به طائر شود.
طایر. [ی ِ] (اِخ) نام یکی از تازیان که بنابه گفته ٔ خواندمیر پس از مرگ نرسی به کشور ایران تاختن آورد. خواندمیر ذیل وقایع سلطنت شاپور ذوالاکتاف آرد: بعد از فوت هرمزبن نرسی در اطراف عالم این خبر شایع شد که پادشاه عجم قدم بصحرای عدم نهاد و از او پسری نمانده که ضبط مملکت نماید. لاجرم حکام اطراف در تسخیر آن ملک طمع نموده، طایرنامی از اعراب با لشکری بسان عقاب بعضی از ممالک فرس را نشیمن ساخت و به چنگال عذاب و منقار عقاب مراسم قتل و غارت بتقدیم رسانید و چون سن شاهپور به شانزده سالگی رسید و از کیفیت جرأت طایر واقف گردید با سپاه موفور به دیار عرب رفته، بسیاری از آن طایفه را به تیغ بیدریغ بگذرانید و از کشیدن انتقام دقیقه ای مهمل و نامرعی نگذاشت. (حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 229- 230). ظاهراً این طایر تصحیف طاهر غسانی باشد که نام وی گذشت. رجوع به طائر، طاهر غسانی و تاریخ گزیده ج 1 ص 107 شود.
طایر بوقابهادر
طایر بوقابهادر. [ی ِ ب َ دُ] (اِخ) رجوع به طایر بهادر و تاریخ سیستان حاشیه ٔ صص 397-398 شود.
نسر طایر
نسر طایر. [ن َ رِ ی ِ] (اِخ) رجوع به نسر طائر شود.
طایر شیرازی
طایر شیرازی. [ی ِ رِ] (اِخ) هدایت آرد: نام شریفش حسن خان بن عبدالرحیم خان، پدرش برادر اعتمادالدوله حاجی ابراهیم خان شیرازی که پیشکار خاقان سعید شهید بوده، پس از استیصال آن خاندان بقهر قهرمان ایران، از گیتی چشم پوشیده و به عبادت کوشیده، سالها در کرمانشاه، در حضرت شاهزاده ٔ مغفور دولتشاه مبرور، ندیم و محرم، و از امراء معظم بوده. پس از رحلت آن شاهزاده ٔ ذی شان، وی نیز پریشان آمد. کمالاتش بسیار است. از جمله اینکه با عدم بصر شطرنج بازد، و بیشتر حریفان اسب انداز پیل افکن را، بفرزینی فرزانه، یا بیدقی دیوانه، شهمات سازد. پنجهزار بیت دیوان غزلیات اوست. غزل را به سیاقی خوب میفرماید، ودر این فن قدرت کامل ظاهر می نماید، چون غزلیات نیکودارد، اندکی قصاید، و بیشتر از غزلیاتش نوشته شد:
شده درخت شکوفه ز پای تا سر چشم
چو عاشقی که نشیند به راه وعده ٔ یار
اگر نه لاله هم عاشق است و هم معشوق
دلش چراست چو عاشق رخش چراست چو نار؟
گیتی اگر غلط نکنم رنگ و بو گرفت
از رنگ و بوی بزمگه عید شهریار
گاه عطا چو دستش میخواندم ابر را
باران ابر بود اگر در شاهوار
#
سراغ منزل طایر ز من کنی که کجاست
بهر کجا که در آنجا رخ نکوئی هست.
گشتم آسوده ز بدگوئی دشمن کاکنون
ببدی هم نتوان برد بر او نامم.
(مجمعالفصحاء ج 2 ص 343).
طایر جرفادقانی
طایر جرفادقانی. [ی ِ رِ ج ُ دَ] (اِخ) هدایت آرد: نام شریفش آقا سیدمحمد از فضلای آن بلد، سیدی با ذوق و عرفان، و با شوق و ایمان بوده در سفر مکه ٔ معظمه رحلت کرده، این چند بیت از اوست، رحمه اﷲ علیه:
اگر گویم ز عشق گُل فغان آموز شد بلبل
خطا باشد که این نسبت بود بی اصل وبی مبدا
نه بلبل عاشق گُل شد نه گُل معشوق بلبل شد
گل و بلبل شده هریک به روئی واله و شیدا
هر آن کس زنگ بزداید ز مرآت ضمیر خود
ببیند جمله هستی را به ذکر ایزد یکتا
همه عاشق به روی او همه مایل بسوی او
همه خرم به بوی او و او از جمله ناپیدا
#
از لعل ترت خُشک لبم تر خواهم
یعنی که ز بوسه شهد و شکر خواهم
یک بوسه نه، صدهزار خواهم، زآن روی
قند است لب تو و مُکرر خواهم.
(مجمعالفصحاء ج 2 ص 339).
فرهنگ معین
پرواز کننده، پرنده، مرغ، جمع طیور. [خوانش: (یِ) [ع. طائره] (اِفا.)]
مترادف و متضاد زبان فارسی
پرنده، طیر، مرغ، پروازکننده، تایر، چرخ وسائط نقلیه،
(متضاد) تیوپ، تویی
نام های ایرانی
پسرانه، پروازکننده، از شخصیتهای شاهنامه، نام شاه غسانیان در زمان حکومت ساسانیان
بانک شعر
مفهم و معنی شعر همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس که دراز است ره مقصد و من نوسفرم با تفسیر کامل
ای انسان کامل با همت و بلند نظری خود در طیّ طریق عرفان یاریم ده، زیرا من تازه در این راه گام نهاده ام ونو سفرهستم و راه عرفان بسیار طولانی است
معادل ابجد
220