معنی صباغ

لغت نامه دهخدا

صباغ

صباغ. [ص ِ] (ع اِ) رنگ. (منتهی الارب).

صباغ. [ص ِ] (ع اِ) ج ِ صبغ. نانخورش. (منتهی الارب).

صباغ. [ص َب ْ با] (ع ص) صیغه ٔمبالغت از صبغ. رنگرز. رنگ ساز. || دروغ گوی که سخن را رنگ میدهد و دگرگون می سازد و فی الحدیث:اکذب الناس الصباغون قیل یحتملهما. (منتهی الارب).


ابن صباغ

ابن صباغ. [اِ ن ُ ص َب ْ با] (اِخ) شیخ نورالدین علی بن محمدبن صباغ مکی. از فقهای مالکیه. به سال 855 هَ.ق. درگذشته است. او راست: کتاب الفصول المهمه فی معرفهالائمه.


صباغ جواهر

صباغ جواهر. [ص َب ْ با غ ِ ج َ هَِ] (ترکیب اضافی، اِمرکب) کنایت از آفتاب عالمتاب است. (برهان قاطع).


صباغ تنگار

صباغ تنگار. [ص َب ْ با غ ِ ت َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایت از ماه است که قمر باشد. (برهان قاطع).


صباغ اثمار

صباغ اثمار. [ص َب ْ با غ ِ اَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایت از ماه است.

فرهنگ فارسی هوشیار

صباغ

پارسی تازی گشته سباغ نانخورش، سرخین، رنگ ‎ رنگریز رنگرز رنگساز، دروغگوی که سخن را رنگ می دهد و دگرگون می سازد (صفت) رنگرز رنگ ساز جمع: صباغین. یا صباغ اثمار. ماه قمر. یا صباغ ارض. آفتاب شمس. یا صباغ تنگار. ماه قمر. یا صباغ جواهر. آفتاب شمس. یا صباغ فلک. ماه قمر.

حل جدول

صباغ

رنگ رز

رنگرز

مترادف و متضاد زبان فارسی

صباغ

رنگرز، رنگ‌ساز

عربی به فارسی

صباغ

رنگرز , نگارگر , نقاش , پیکرنگار

فرهنگ معین

صباغ

(صَ بّ) [ع.] (ص.) رنگرز.

فرهنگ عمید

صباغ

رنگرز، رنگ‌ساز،

فرهنگ فارسی آزاد

صباغ

صَبّاغ، رنگرز پارچه و لباس و نخ (جمع: اَصْبِغَه)،

معادل ابجد

صباغ

1093

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری