معنی شتردار
لغت نامه دهخدا
شتردار. [ش ُ ت ُ] (نف مرکب، اِ مرکب) اشتردار. ساربان.ساروان. جمّال. شتربان: بیایید ای شترداران ببندید محمل زینب. (یادداشت مؤلف). || کاروانی که با شتر حمل متاع و کالا میکند. (ناظم الاطباء). || مالک و نگهبان شتر. رجوع به اشتردار شود.
شترداری
شترداری. [ش ُ ت ُ] (حامص مرکب) عمل شتردار. نگهبانی شتر. ساربانی. ساروانی. شتربانی. || شتر داشتن و مالک شتر بودن. رجوع به اشترداری شود.
ساروان
ساروان. [رْ / رِ] (اِ مرکب) بمعنی ساربان است که شتردار باشد. (شرفنامه ٔ منیری) (انجمن آرا) (آنندراج). ساربان است که نگه دارنده و محافظت کننده ٔ شتر باشد. چه در فارسی «با» را به «واو» تبدیل میکنند. (برهان). شتربان. اشتربان. اشتروان. شتروان. شتردار. جمال. حفیظ. حداء. خائل:
بفرمود تا ساروان دو هزار
بیاورد اشتر برِ شهریار.
فردوسی.
شتربود بردشت ده کاروان
بهر کاروان بریکی ساروان.
فردوسی.
بدستور فرمود تا ساروان
هیون آرد از دشت صد کاروان.
فردوسی.
زده خیمه گردش بسی ساروان
گله ساخته ز اشتران کاروان.
اسدی (گرشاسبنامه).
رجوع به ساربان شود.
فرهنگ عمید
انگلیسی به فارسی
شتردار
فرهنگ فارسی هوشیار
بمعنی ساربان است که شتردار باشد
فرهنگ واژههای فارسی سره
شبان، شترچران، شتردار
سوئدی به فارسی
ساربان، شتردار، شترسوار، ساربان،
مترادف و متضاد زبان فارسی
ساروان، شتردار، شتربان، قافلهسالار،
(متضاد) کاروانی
فرهنگ فارسی آزاد
جَمّال، صاحب شتر، شتردار -شتربان (جمع:جَمّالَه)،
معادل ابجد
1105