معنی شاد
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
خشنود، خوشحال، خوشوقت، بیغم، خوشوخرم،
* شاد زیستن: (مصدر لازم) به شادی و خوشی زندگی کردن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بانشاط، بشاش، خرم، خشنود، خندان، خوش، خوشحال، خوشدل، خوشوقت، زندهدل، سردماغ، شادمان، شنگول، فارغ، مبتهج، محظوظ، مسرور، مشعوف،
(متضاد) اندوهگین، مغموم
فارسی به انگلیسی
Beatific, Brilliant, Cavalier, Cheerful, Cheery, Festive, Gay, Glad, Happy, Hilarious, Jocund, Jolly, Joyful, Joyous, Light, Lighthearted, Lively, Merry, Rosily, Sunny, Rollicking
فارسی به ترکی
şen
فارسی به عربی
بهیج، سعید، فرحان، مبتهج، مرح، مسرور
فرهنگ فارسی هوشیار
خوشوقت، خوشحال، بیغم، خرم
فارسی به ایتالیایی
allegro
فارسی به آلمانی
Erfreut, Froh, Glücklich
واژه پیشنهادی
طربناک
معادل ابجد
305