معنی سف

لغت نامه دهخدا

سف

سف. [س ِف ف / س ُف ف] (ع اِ) مار پیسه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ماری است. (مهذب الاسماء). || مار پران. (منتهی الارب). گویند ماری است که در هوا پرد. (اقرب الموارد).

سف. [س َف ف] (ع اِ) شکوفه ٔ خرمابن تر. (منتهی الارب) (از آنندراج). || (مص) سفوف خوردن یا سفوف ساختن. || بافتن بوریا از برگ خرما. || خوردن شتر گیاه خشک را. || بسیار خوردن آب را و سیرآب نشدن. (منتهی الارب).


رامه ٔ علیا و سف...

رامه ٔ علیا و سفلی. [م ِ ی ِ ع ُ وَ س ُ لا] (اِخ) دهی است از دهستان اختر پشتکوه بخش فیروزکوه شهرستان دماوندواقع در 43هزارگزی جنوب فیروزکوه. هوای آن کوهستانی سردسیر و سکنه ٔ آن 300 تن میباشد. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و بنشن و گردو، و پیشه ٔ مردم مکاری و کرباس بافی است. راه مالرو دارد و از آثار قدیمی قلعه ٔ ویرانه ای بنام ضحاک در این دهکده هست. ایل الیکایی و اصانلو در تابستان بحدود این ده می آیند. مزرعه ٔ کهنه ده، چهارطاق، سورت زار و سرآسیاب جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


دمرچی علیا و سف...

دمرچی علیا و سفلی. [دَ م ِ ی ِ ع ُل ْ وَ س ُ لا] (اِخ) دهی است از دهستان بیات بخش نوبران شهرستان ساوه با 659 تن سکنه. آب آن از چشمه است. طایفه ٔ شاهسون بغدادی در بهار و تابستان به کوههای این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

سف

شکوفه های خرمابن ‎ مار پیسه مار پران، موی بند گیسو بند، دارو که خشک خورده شود (صفت) سرگشته مدهوش. یا سیب و تیب. سر گشته و متحیر.

گویش مازندرانی

سف

درختی است که در ارتفاعات روید و از برگ آن برای غذای دام استفاده...

سیب


سف جار

باغ سیب


سف نو

نام مرتعی در ولوپی سوادکوه


سف بزئن

سقف کوبی کردن


سف چال

مکانی در روستای کوهپر نوشهر


سف داربن

مرتع و کشت زاری در کدیر نوشهر

معادل ابجد

سف

140

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری