معنی اسف

لغت نامه دهخدا

اسف

اسف. [اَ س ِ] (ع ص) خشمگن. خشمگین. غضبناک. || غمگین. ج، اَسفون. (مهذب الاسماء).

اسف. [اَ / َ-َس ْ] (پسوند) َ-َسْف. مزید مؤخر بعض امکنه: کرسف. جوسف.

اسف. [اَ س َ] (اِ) نامی است که در مازندران به درخت لِور دهند. رجوع به لِور شود.

اسف. [اَ س َ] (اِخ) دهی در نهروان. (منتهی الارب). قریه ای از نواحی نهروان از اعمال بغداد قرب اسکاف. (معجم البلدان).

اسف. [اَ س َ] (ع مص) اندوهگین گردیدن بر. اندهگن شدن. (زوزنی). || دریغ خوردن. تأسف. بر گذشته حسرت آوردن. || خشم گرفتن. (زوزنی). خشم گرفتن بر.

اسف. [اَ س َ] (ع اِمص) اندوه سخت. (غیاث). بسیاری حزن: فلعلک باخع نفسک علی آثارهم ان لم یؤمنوا بهذا الحدیث اسفاً. (قرآن 6/18)، پس بسا باشدهلاک کننده باشی خود را بر اثر آنها اگر نگرویدند به این سخن از اندوه. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 3 ص 397).
نصیب ولیت از سعادت سرور
نصیب عدوت از شقاوت اسف.
مسعودسعد.
|| خشم. بسیاری غضب. || فسوس. افسوس. پشیمانی بر فائتی. دریغ.


اسف ناک

اسف ناک. [اَ س َ] (ص مرکب) اسف آور. تأسّف آور. مایه ٔ تأسف.

فرهنگ فارسی هوشیار

اسف بار

دریغ آور (اسم) اسف بارنده اسف انگیز آنچه اسف و دریغ آورد.


اسف

اندوه سخت، بسیاری حزن

مترادف و متضاد زبان فارسی

اسف

افسوس، اندوه، پشیمانی، تاسف، حسرت، دریغ

فرهنگ فارسی آزاد

اسف

اَسِف (آسِف)، نادم، حزین، اندوهگین، پشیمان.

اَسَف: (اَسِفَ، یَأسَفُ) محزون شدن، متألم شدن، افسوس خوردن، دریغ، حیف، افسوس، ندامت، اندوه و حزن زیاد،

فرهنگ معین

اسف

(مص ل.) اندوهگین شدن، حسرت خوردن، (اِ.) اندوه شدید، افسوس، پشیمانی. [خوانش: (اَ سَ) [ع.]]

فرهنگ عمید

اسف

افسوس

حل جدول

اسف

دریغ

عربی به فارسی

اسف

پشیمانی , افسوس , تاسف , افسوس خوردن , حسرت بردن , نادم شدن , تاثر

معادل ابجد

اسف

141

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری