معنی سرپوش
لغت نامه دهخدا
سرپوش. [س َ] (نف مرکب) پوشنده ٔ سر. || (اِ مرکب) اعم از مقنعه و سرپوش دیگ و طبق خوان و امثال آن است و سرپوشه و سرپوشنه نیز آمده و آن مخفف سرپوشنده است. (انجمن آرا) (آنندراج). مکبه. نهنبن: ذوالقرنین گفت چرا پیش نیائید و طعام نخورید. سرپوش خوان برداشتند. (قصص الانبیاء ص 193).
دهل زیر گلیم از خلق پنهان
نشاید کرد و آتش زیر سرپوش.
سعدی.
با خرد گو طیلسان بر خنب می سرپوش کن
بر کمیت می نشین خنگ طرب را غوش کن.
نزاری قهستانی.
طبق ها به سرپوش آراستند
ز مخفی یکی خان بیاراستند.
نظام قاری.
|| معجر. خِمار. مقنع:
دستار به سرپوش زنان دادم و حقا
کآن را به بهین حله ٔ آدم نفروشم.
خاقانی.
- سرپوش از روی راز افتادن، فاش شدن راز. (آنندراج):
از بس زده دیگ طاقتم جوش
افتاده ز روی راز سرپوش.
ناظم هروی (از آنندراج).
- سرپوش گذاشتن، پنهان کردن. (آنندراج):
در پرده مگوی چون سخن حق باشد
سرپوش به حرف پخته کس نگذارد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
|| در اصطلاح بنایی، آجری که در صندوقه افقی بر روی چهار آجر عمودی نهند. (یادداشت مؤلف).
سرپوش بردن
سرپوش بردن. [س َ ب ُدَ] (مص مرکب) آشکار کردن. برملا کردن:
دوش آن غم دل که می نهفتم
باد سحرش ببرد سرپوش.
سعدی.
سرپوش افتادن
سرپوش افتادن. [س َ اُ دَ] (مص مرکب) آشکار شدن. برملا گشتن:
چون ز خوان اوفتاد سرپوشم
خواه بگذار خواه بفروشم.
نظامی.
فارسی به انگلیسی
Cap, Coiffure, Headgear, Lid, Top, Wimple
فارسی به ترکی
örtü
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت اسم) آنچه بر سر دیگ کماجدان کاسه خم و جز آن گذارند تا محتوی آن محفوظ ماند، مقنعه زنان سر انداز. یا سر پوش از سر طبق برداشتن. از روی طبق سرپوش را بر کنار کردن، سری را فاش کردن. (صفت) آنکه سر دیگری را نگاه دارد رازدار.
فرهنگ معین
آن چه بر سر دیگ، کاسه و مانند آن گذارند تا محتوی آن محفوظ بماند، مقنعه زنان، سرانداز. [خوانش: (~.) (اِ.)]
فرهنگ عمید
آنکه اسرار کسی را حفظ کند و به دیگران نگوید، رازدار، رازنگهدار،
پارچهای که زنان با آن سر خود را بپوشانند،
آنچه بالای چیزی بگذارند که روی آن پوشیده شود،
حل جدول
فارسی به عربی
غطاء، کبسوله
فارسی به آلمانی
Bekleiden, Bezug, Decke (f), Deckel (m), Decken, Deckung (f)
واژه پیشنهادی
حباب
معادل ابجد
568