معنی سروکله

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

سروکله زدن

گفتگو کردن، مباحثه کردن

لغت نامه دهخدا

نورد رفتن

نورد رفتن. [ن َ وَ رَ ت َ] (مص مرکب) در تداول، کلنجار رفتن. سروکله زدن. (فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ عمید

سر

(زیست‌شناسی) عضو بدن انسان و حیوان از گردن به بالا که مغز و چشم و گوش و بینی در آن قرار دارد،
[مجاز] آغاز و اول چیزی: سر زمستان، سر سال،
[مجاز] بالای چیزی: سر درخت، سر دیوار، سر کوه،
[مجاز] نوک چیزی: سرِ انگشت، سر سوزن،
(اسم، صفت) [جمع: سران] [مجاز] شخص بزرگ، سرور، رئیس،
* سرآمدن: (مصدر لازم) [مجاز] پایان یافتن، به پایان رسیدن، تمام شدن،
* سر آوردن: (مصدر متعدی) [مجاز] به سرآوردن، پایان دادن، به آخر رساندن،
* سر باز زدن: (مصدر لازم) ‹سر وازدن› [مجاز] سر تافتن، سر برتافتن، نافرمانی کردن، سرپیچی کردن، ابا کردن: عاقلانی که ز زنجیر تو سر وازده‌اند / غافلانند که بر دولت خود پا زده‌اند (صائب: لغت‌نامه: سروازدن)،
* سر برآوردن: (مصدر لازم)
سر برداشتن، سر بلند کردن،
[مجاز] قیام کردن، به‌پا خاستن،
* سر برتافتن: (مصدر لازم) ‹سر تافتن، سر برتابیدن› [قدیمی، مجاز] سرپیچی کردن، نافرمانی کردن،
* سر برداشتن: (مصدر لازم)
سر بلند کردن،
بلند کردن سر از بالش و بستر،
[مجاز] قیام کردن، بر ضد کسی برخاستن، شورش کردن،
* سر برزدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
سر برآوردن و روییدن گیاه از زمین یا برگ و غنچه از درخت، سر زدن،
برآمدن آفتاب،
* سر برکردن: (مصدر لازم) [قدیمی] = * سر برآوردن
* سر بلند کردن: (مصدر لازم) بلند کردن سر خود، سر برافراشتن، سر برداشتن،
* سر پیچیدن: (مصدر لازم) [مجاز] سر تافتن، سر برتافتن، سر برتابیدن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن،
* سر تابیدن: (مصدر لازم) [مجاز] سر تافتن، سر برتابیدن، نافرمانی کردن، سرپیچی کردن، رو گرداندن،
* سر تافتن: (مصدر لازم) ‹سر برتافتن› [مجاز] سر تابیدن، سر برتابیدن، سر پیچیدن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن،
* سر حال: [مجاز]
خوشحال، بانشاط،
تندرست،
* سر خوردن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] از کاری یا چیزی نومید و دل‌زده شدن و از آن صرف نظر کردن،
* سر دادن: (مصدر لازم)
سر باختن، جانبازی کردن، دادن سر در راه کسی،
(مصدر متعدی) [مجاز] رها کردن، ول کردن، آزاد ساختن: دارید سرای کاینه دستی به هم آرید / ورنه سرتان دادم خیزید، معافید (سنائی۲: ۴۰۲)،
* سر درآوردن: (مصدر لازم)
سر از جایی بیرون کردن،
[مجاز] در جایی ظاهر شدن،
* سر درآوردن از کاری: از آن آگاه شدن و بر آن وقوف یافتن،
* سر دواندن: (مصدر متعدی) ‹سر دوانیدن› [عامیانه، مجاز] کسی را معطل و سرگردان کردن و وعدۀ امروز و فردا دادن،
* سر رسیدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]
ناگهان از راه رسیدن،
فرارسیدن موعد کاری، فرارسیدن،
* سر رفتن: (مصدر لازم)
[عامیانه، مجاز] پایان یافتن، تمام شدن مدت،
‹از سر رفتن› لبریز شدن مایعی که در حال جوشیدن است از سر ظرف،
* سر زدن: ‹سر برزدن› [مجاز]
سر برآوردن و روییدن گیاه از زمین یا برگ و غنچه از درخت،
برآمدن آفتاب،
* سر زدن به کسی: (مصدر متعدی) بی‌خبر نزد کسی رفتن و از او احوال‌پرسی کردن،
* سر زدن به کاری یا چیزی: (مصدر لازم) [مجاز] آن ‌را دیدن و وارسی کردن،
* سر سپردن: (مصدر لازم) [مجاز] تسلیم شدن، مطیع گشتن، فرمان‌برداری کردن،
* سر فرود آوردن:
سر خم کردن،
خم شدن برای تعظیم،
[مجاز] تسلیم شدن، مطیع گشتن،
* سر کردن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]
شروع کردن، آغاز کردن سخن، افسانه، گریه، ناله، یا شکوه: شکوه از خست ارباب دغل سر نکنی / گنج نَبْود هنر این طایفه را در اعداد (صائب: لغت‌نامه: سر کردن)،
با کسی ساختن و به سر بردن، به سر بردن،
[مجاز] با کسی زندگی کردن و مدارا نمودن،
* سر کشیدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]
سرکشی کردن، سر زدن،
(مصدر متعدی) آشامیدن چیزی با قدح یا پیاله، به سر کشیدن،
* سر گذر: [عامیانه]
سر کوچه،
کوی، محله،
* سر گرفتن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]
آغاز شدن،
درگیر شدن،
* سر وازدن: (مصدر لازم) ‹سر باز زدن› [قدیمی، مجاز] سر تافتن، سر برتافتن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن،
* سر وقت:
اول وقت، به‌هنگام و در موقع معین،
سروقت
* سروبر: [عامیانه]
شکل‌وقیافه،
وضع لباس و پوشاک،
* سروته: [عامیانه، مجاز] اول و آخر چیزی یا جایی،
* سروته یک کرباس بودن: [مجاز] همه از یک قماش بودن، مانند و برابر هم بودن،
* سروسامان دادن: [مجاز] نظم و ترتیب دادن،
* سروسامان: [مجاز]
اسباب خانه، لوازم زندگی،
نظم‌وترتیب و آراستگی در خانه و زندگانی یا در کاری،
* سَروسِر: [مجاز] راز و رابطۀ پنهانی،
* سَروسِر داشتن با کسی: [مجاز] با او رابطۀ پنهانی داشتن،
* سروصدا: [مجاز] دادوفریاد، جاروجنجال، همهمه، صدای‌های درهم و برهم،
* سروصورت: [عامیانه، مجاز]
سروروی، شکل‌وقیافه،
نظم و ترتیب، آراستگی،
* سروصورت دادن: [عامیانه، مجاز] نظم و ترتیب دادن به کاری یا چیزی،
* سروکار: [مجاز]
کار و ارتباط،
معامله، دادوستد،
* سروکار داشتن: [مجاز]
کار داشتن، رابطه داشتن،
دادوستد داشتن،
* سروکله زدن: [عامیانه، مجاز] با کسی بحث کردن، سربه‌سر گذاشتن، بحث و گفتگو کردن برای یاد دادن کاری یا ثابت کردن موضوعی،
* ازسر: (قید) از آغاز، از اول، از نو، دوباره،
* ازسر: (حرف اضافه)
از رویِ،
از راهِ: از سرِ یاری، از سرِ دلسوزی،
* از سر باز کردن: (مصدر متعدی) رفع کردن، رد کردن: ساقیا از شبانه مخموریم / از سرم باز کن بلای خمار (سلمان ساوجی: ۴۷۲)،
* از سر به در کردن: (مصدر متعدی) از سر بیرون کردن، از یاد بردن، فراموش کردن: دل را اگرچه بال و پر از غم شکسته شد / سودای دام عاشقی از سر به در نکرد (حافظ: ۲۹۶)،
* از سر گرفتن: (مصدر متعدی) از نو آغاز کردن، دوباره شروع کردن،
* از سر وا کردن: (مصدر متعدی) رد کردن، دور کردن کسی یا رد کردن کاری به حیله یا بهانه‌ای،
* برسر:
بر روی سر، بالای سر،
(صفت) [قدیمی] برتر،
[قدیمی] بزرگ،
[قدیمی] سردار،
* برسر آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی]
برتری یافتن،
پیروزی یافتن، غلبه یافتن،
افزونی یافتن،
* به سر آوردن: (مصدر متعدی) [مجاز] پایان دادن، به آخر رسانیدن،
* به سر بردن: (مصدر متعدی) [مجاز]
به پایان رسانیدن،
(مصدر لازم) روز گذرانیدن،
(مصدر لازم) سازگاری کردن،
* به سر درآمدن: (مصدر لازم) [مجاز]
با سر به زمین خوردن،
لغزیدن و بر زمین خوردن،
* به سر درآمده: [مجاز] لغزیده، کسی که با سر به زمین خورده،
* به سر دویدن: (مصدر لازم) [مجاز]
دویدن در نهایت شتاب و سرعت و از روی علاقه برای رسیدن به مقصدی خاص،
شتاب کردن در اجرای امر و فرمان کسی،
* به سر رسیدن: (مصدر لازم) [مجاز] به پایان رسیدن، به آخر رسیدن، پایان یافتن،
* به سر شدن: (مصدر لازم) [مجاز] به‌سر رسیدن، به پایان رسیدن،
* به سرآمدن: (مصدر لازم) = * سرآمدن

معادل ابجد

سروکله

321

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری