معنی سروکوهی

حل جدول

سروکوهی

ابهل

عرعر

ارسا


سروکوهی، مهار شتر

ورس


ورس

سروکوهی، مهار شتر

گویش مازندرانی

ارس

سروکوهی

فرهنگ عمید

اورس

سروکوهی. = اُرْس

فرهنگ فارسی هوشیار

شجره ا. . .

دیبدار ارس سروکوهی


شربین

آرامی تازی گشته شروان سروکوهی، درخت پسته، درخت سدر (اسم) درخت سدر، درخت پسته.

نام های ایرانی

سابین

دخترانه و پسرانه، سروکوهی

لغت نامه دهخدا

عرعر

عرعر. [ع َ ع َ] (ع اِ) درخت سرو کوهی است. گویند میان آن درخت و نخل خرما عداوت است و یک جا نرویند. (برهان قاطع). درخت سرو پیوسته سبز، فارسی است. (منتهی الارب). درختی است از قسم سرو، و این در اصل فارسی است. (آنندراج). درختی است که قسمی از سرو باشد و آن سرو کوهی است. و به هندی آنرا چیر گویند که روغن چوب آن معروف است. (غیاث اللغات). درخت سرو و آن فارسی است. یک دانه ٔ آن عرعره است و گویند آن «ساسم » است. و برخی گویند درختی است که از آن قطران بعمل آید. (از اقرب الموارد). درختی است شبیه به صنوبر و در دشت روید و در عربه و وادی موسی یافت میشود. و بسا میشود که بز آنرا نمی چرد. (قاموس کتاب مقدس). سرو. (دهار) (مهذب الاسماء). ناژ. سرو جبلی. (زمخشری). آنرا سرو کوهی و قزاونه و اورس گویند. میوه اش مانند زعرور است بلکه سیاه تر بود. وبوی خوش دارد و آنرا ابهل خوانند. (نزهه القلوب) نوعی پیرو که بنام سروکوهی نیز معروف است. و معمولاً دردهات ایران و نقاط جنگلی شمال در تداول عامه آنچه را که بنام عرعر مینامند اقسام مختلف سروکوهی و پیرو میباشد. که از تیره ٔ کوپرساسه هستند. (از فرهنگ فارسی معین). به تازی درخت سرو را گویند و به هندی هوه گویند. ارجانی گوید دانه ٔ او گرم و خشک است در سه درجه. و بول از مثانه و خون حیض از رحم براند. و معده را پاکیزه کند. و علتی را که آنرا اختناق الرحم گویند منفعت کند. (از تذکره ٔ ضریرانطاکی). سرو کوهی است و او از سرو کوتاه تر و کوچکتر، و ثمرش بقدر فندقی و با اندک شیرینی، غیر ابهل است. گویند نگاه داشتن هشت عدد ثمر او در سر باعث قبول و عظمت در نظرها است. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن). در قدیم، سرو کوهی یعنی پیرو باشد، و آنرا در لاتین ژونی پروس و در فرانسوی ژنوریه گویند. و عرعر که در شعرشاعران آمده است این درخت است نه بمعنی درخت عرعر امروزی. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا): و اندروی [شهر بوشنگ] درخت عرعر است. (حدود العالم).
بزرگ بتکده ای پیش و در میانش بتی
به حسن ماه و لیکن به قامت عرعر.
فرخی.
ز عرعر تراشند منبرش ازیرا
نریزد ز باد خزان برگ عرعر.
عنصری.
تو گوئی به باغ اندر آنروز برف
صف ناژ بود و صف عرعران.
منوچهری.
خجسته خواجه سید در آن نیکو بهارستان
گرازان زیر سنبلها و نازان زیر عرعرها.
منوچهری.
چون فاخته ٔ دلبر، برتر پرد از عرعر
گویی که به زیر پر، بربسته یکی جلجل.
منوچهری.
و آنت گوید بر سر هفتم فلک
جوی آب و باغ ناژ و عرعر است.
ناصرخسرو.
اگر چیز از مراد خویش بودی
نگشتی خار بُن جز ناژ و عرعر.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 182).
جزیره ٔ خراسان چو بگرفت شیطان
در و خار بنشاند و برکند عرعر.
ناصرخسرو.
تا عرعر از باد نوان است همی باد
حضرت به تو آراسته چون باغ به عرعر.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 177).
تا بتابد ز آسمان پروین
تا بروید به بوستان عرعر.
مسعودسعد.
رایات او چو دید نقیبت بهشت گفتا
زین راست تر به باغ بقا عرعری ندارم.
خاقانی.
کاریز برده کوثر در حوضهای ماهی
پیوند کرده طوبی با شاخهای عرعر.
خاقانی.
یاسمین رویی که سرو قامتش
طعنه بر بالای عرعر میزند.
سعدی.
- حب العرعر، ابهل است، و آن گرم و خشک در دوم است. (ازمنتهی الارب). رجوع به ابهل شود.
|| اقسام مختلف «پیرو» است که گیاهی باشد. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به پیرو شود. || ابهل، که گیاهی باشد. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به ابهل شود. || نامی است که امروز در باغهای تهران به غلط به الانتوس گلاندولوزا دهند. و آن بومی چین و ژاپن است و اخیراً به ایران آورده شده و در نقاط خشک انتشار یافته است. درختی است با برگهای دراز وگنده و بدبوی و چوبی سخت سست که بسرعت با پاجوشها که زند بسیار شود. و امروز مردم عرب ترجمه ٔ نامهای فرهنگی آنرا بر آن نهاده اند، از قبیل شجرهاﷲ و شجرهالسماء. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). درختی است از تیره ٔ عرعرها، که دارای برگهای مرکب و برگچه های بسیار است. اصل این گیاه از چین و ژاپن است و بتازگی به ایران آورده شده و در باغها و پارکها و کنار خیابانها کاشته میشود. ارتفاع این درخت تا بیست متر نیز میرسد. انساج این گیاه دارای ترشح صمغی میباشد که بسیار متعفن و بدبو است. در لمس، بوی آن استشمام میشود. رویهمرفته درخت عرعر درختی است زیبا و تنومند که در هر شرایطی حتی مناطق معتدله ٔ سرد نیز تکثیر و انتشار مییابد. ازدیاد این درخت به طور طبیعی و به سهولت توسط اعضای زیرزمینی آن صورت میگیرد به طوری که غالباً به علت سرعت ازدیاد و انتشار، مانع بزرگی برای درخت کاری در باغها میگردد. برگهایش بزرگ به درازی شصت تا هفتاد سانتیمتر و مرکب از پانزده تا بیست زوج برگچه میباشد، به اضافه ٔ یک برگچه ٔ انتهایی. گلهایش در برخی انواع نرماده، ولی گیاه دو پایه است، به طوری که گلهای نر فقط شامل ده پرچم در دو ردیف و مادگی تحلیل یافته ای است. و گل ماده دارای چند پرچم عقیم و مادگیش مرکب از پنج برچه است. میوه اش خشک و ناشکوفا و بالدار است. پوست درخت عرعر دارای اثر ضدکرم تنیا است. توضیح اینکه در برخی کتب عرعر را جزو تیره ٔ سماقیان ذکر کرده اند و این خطاست. و شاید این اشتباه از اینجا ناشی شده که عرعر را مرادف با Vermix Rhus تصور کرده اند و این گیاه از تیره ٔسماقیان است. (فرهنگ فارسی معین). || در تونس این نام را به سندروس اطلاق کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- تیره ٔ عرعرها، تیره ای از گیاهان دو لپه یی جدا گلبرگ که اکثر به صورت درختان تنومند و عظیمند. برگهای گیاهان این تیره معمولاً منفرد و غالباً مرکب است و شامل برگچه های منقسم و یا تغییر شکل یافته به صورت خار میباشند. گلهای این تیره منفرد و کوچک ونر ماده و دو پایه و یا یک پایه است. میوه ٔ آنها ناشکوفا و غالباً به صورت شفت و دارای دانه ٔ آلبومن داراست. (فرهنگ فارسی معین). نمونه ٔ این تیره درخت الانتوس گلاندولوزا میباشد که امروزه به نام عرعر در باغها کاشته میشود.


اثل

اثل. [اَ] (ع اِ) نوعی از درخت گز را گویند و ثمرآن را گزمازه و بعربی حب الاثل خوانند. و طبیخ آن را اگر با مویز بیاشامند جذام را زایل کند و بخور آن بواسیر را نافع است. این لغت عربی است. (برهان قاطع). قسمی از طرفاء یعنی گز. (زمخشری). داود ضریر انطاکی گوید: اثل طرفاء (گز) بزرگ است که در بربریّه اغرطا و به یونانی قسطارین و ثمره ٔ آن گزمازک یا گزمازج است و به عراق ابهل گویند و در مصر آن را عذبه یا عذبه الصغار نامند و آن نزدیک به سرو است لکن برگ آن درشت تر و خشن تر و مزغب (پرزدار) است و شکوفه ندارد و میوه ٔ آن چون نخود است که به غبرت و صفرت زند و آب آن سرخ باشد. و بهترین آن آن است که در حزیران گیرند یعنی بماه یونیه و یولیه. حکیم مؤمن در تحفه آرد: اثل به لغت عربی اسم نوع بزرگ درخت گز است بقدر درخت سروو عظیم و برگش خشن و با زغب اندکی و ثمرش بی شکوفه وبقدر نخودی و بزرگتر از آن و تیره رنگ مایل به زردی و در جوف او دانه های ریزه و بهم چسبیده و گویند آب اوسرخ است و آن بار را عذبه و ثمره الاثل نامند و مؤلف اختیارات و جامع انطاکی و مغنی و جامع الادویه و منهاج و کامل الادویه و صیدنه و قانون، اقسام سرو کوهی و درخت گز را مشتبه ذکر کرده اند. و از جامع ابن بیطارو جامع بغدادی ظاهر می شود که ابهل و عرعر اقسام سروکوهی و طرفا و اثل اقسام گز است و جوزالأبهل غیر ثمرهالعرعر و عذبه غیر ثمرهالطرفا است. و اثل در اول سرد و در دوم خشک و با قبوضت و اندک ملوحه و مرارت و جالی و مفتح و مطبوخ بیخ و شاخ و برگ او جهه جذام و سدّه و ورم سپرز و منع سفیدی مو و در سرکه و شراب مقوی جگر و ملین ورم آن و طبیخ او با آب و عفص و پوست انار قائم مقام حب زیبق است در ازاله ٔ قروح خبیثه و آتشک. و مضمضه ٔ او جهت درد دندان و ضمادش جهت تحلیل ورم جگر و بخور او تا هفت دفعه جهت سقوط دانه های آبله و بواسیر و جوشش های ریزه که آب از او تراود و خاکستر و آب طبیخ او جهت خروج مقعده و تقویت مو نافع و درقطع خون همه ٔ اعضاء خاکستر او مجرب و قدر شربت از طبیخ او تا چهل وپنج مثقال و از عصاره ٔ او تا سی مثقال است و مضعف معده است و بدلش جوزالسرو و مصلحش صمغ عربی است. و شیخ داود انطاکی فرموده که چون کبریت را به آب اثل ده وزن آن تسقیه نموده و هفت بار تقطیر کنند. صبغالاول رابعاً؟ و ثمرش در دوم سرد و در سیم خشک و بعضی گرم در دوم می دانند و اصلی ندارد. قاطع اسهال و سیلان خون و رادع موادو مقوی معده و جگر و سپرز و اعصاب و آشامیدن آن جهت نفث الدم و ربو و منع انصباب نزلات و اسهال صفراوی و رطوبی. و بوداده ٔ او با گِل خوردنی. و به دستور دو درهم و نیم او با یک درهم و نیم گلنار که دو سه دفعه همین مقدار بنوشد جهت قطع اسهال مجرب و در حبس سیلان خون بسیار مفید. و طبیخ بکوفته ٔ او و حب بندش (؟) [شاید، کندس] در آب گرم که با شکر بنوشد جهت یرقان و گزیدن رتیلا و جرب رطب و رطوبات رحم و در مزاج اطفال جهت رفع رطوبات متعفن نافع. و چون نقیع او را سه روزتا هفت روز بنوشند و از عقب او دوغ و نان میده تناول نمایند باعث فربهی بدن و خوبی رنگ رخسار و تقویت معده و تنقیه ٔ رطوبات فاسده ٔ آن میشود و چون با صندل و افسنتین جوشانیده آب او را با شکر بقوام آورند جهت تقویت اعضاء و غذا و اعصاب و سده ٔ سپرز بی عدیل است و جهت مقص نافع و چون در گلاب خیسانیده ودر چشم بچکانند جهت ردع مواد وتقویت اجفان و حدّت بصر مفید و ذرور او جهت قطع خون جراحت و بردن گوشت زیادتی و غسول او جهت جرب رطب ونیکو کردن رنگ رخسار و رفع قمل و حمول او جهت رفع رطوبت رحم و فرج و مضمضه ٔ به طبیخ و بدستور خائیدن او از جهت تقویت لثه و تأکل دندان و ضماد مطبوخ او در سرکه و آب جهت ورم سپرز نافع و مضر سر و مصلحش دوقو و قدر شربتش از سائیده ٔ او دو درهم تا چهار درهم و بدلش به وزنش عفص با پیه انار است - انتهی. || شوره گز. (نصاب الصبیان) (غیاث اللغات از منتخب). گز شور. (مهذب الاسماء). گز شوره. (دستورالاخوان). شورگز. اَثله، یکی. ج، اَثلات، اُثول.
- حب الاثل، گزمازک. گزمازه.

معادل ابجد

سروکوهی

307

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری