معنی سجده

فارسی به انگلیسی

سجده‌

Prostration

فارسی به ترکی

تعبیر خواب

سجده

اگر کسی بیند سجده حق تعالی می کرد، دلیل است بر مردی بزرگوار ظفر یابد.اگر بیند جز حق تعالی کس دیگر را سجده می کرد، دلیل که امیدی که دارد برنیاید. - محمد بن سیرین

اگر دید کسی وی را سجده نمود، دلیل که مراد آن کس را حاصل نماید. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

اگر بیند که مهتری سجده می کرد، دلیل نماید وی را از سلطان رنج و بلا رسد. - امام جعفر صادق علیه السلام

فرهنگ معین

سجده

(سَ دَ یا دِ) [ع. سجده] (مص ل.) پیشانی بر زمین نهادن هنگام نماز.

حل جدول

سجده

از سوره های سجده دار قرآن

مترادف و متضاد زبان فارسی

سجده

سر بر زمین (مهر) گذاشتن

ترکی به فارسی

سجده اتمک

سجده کردن

لغت نامه دهخدا

سجده گه

سجده گه. [س َ / س ِ دَ / دِ گ َه ْ] (اِ مرکب) سجده گاه:
شهی که بارگه اوست سجده گاه ملوک
همی برند بر آن سجده گه ملوک نماز.
سوزنی.
مرا سجده گه بیت بنت العنب بس
که از بیت ام القری میگریزم.
خاقانی.
پاک بینان را ز روی خوب دیدن منع نیست
سجده کایزد را بود گو سجده گه بتخانه باش.
سعدی (خواتیم).
رجوع به سجده گاه شود.


سجده کردن

سجده کردن. [س َ / س ِ دَ / دِ ک َ دَ] (مص مرکب) پیشانی بر خاک نهادن. سجده آوردن. پیشانی بر خاک سودن خضوع و شکررا: سرش [عبداﷲ زبیر] برداشتند و پیش حجاج بردند، سجده کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 189).
با تو در باغ بدیدار کند وعده همی
نرگس از شادی آن وعده کند سجده همی.
منوچهری.
کسی را کند سجده دانا که یزدان
گزیدستش از خلق مر رهبری را.
ناصرخسرو.
در سجده نکردنش چه گوئی
مجبور بُدَه ست یا مخیر.
ناصرخسرو.
آفتاب پیش رخش [کنیزک] سجده کردی. (کلیله و دمنه).
حلقه کردند او چو شمعی در میان
سجده کردندش همه صحرائیان.
مولوی.
گفت ای زن پیش این بت سجده کن
ورنه در آتش بسوزی بی سخن.
مولوی.
هرگز اگر راه بمعنی برد
سجده ٔ صورت نکند بت پرست.
سعدی.
کافر ارقامت همچون بت سیمین تو بیند
بار دیگر نکند سجده ٔ بتهای رخامی.
سعدی (طیبات).
|| ستودن. وصف کردن:
چو شعر من بخوانی دوست و دشمن
ترا سجده کند خندان و گریان.
ناصرخسرو (دیوان چ کتابخانه ٔ طهران ص 326).


سجده آوردن

سجده آوردن. [س َ / س ِ دَ /دِ وَ دَ] (مص مرکب) سجده کردن. سجود:
صد هزاران بحر و ماهی در وجود
سجده آرد پیش آن دریای جود.
مولوی.
او خدو انداخت بر رویی که ماه
سجده آرد پیش او درسجده گاه.
مثنوی.
|| خاضع شدن. مطیع شدن:
بزرگوار خدایی که طبع و دستش را
همی نماز برد بحر و سجده آرد کان.
انوری (از آنندراج).


سجده بردن

سجده بردن. [س َ / س ِ دَ / دِ ب ُدَ] (مص مرکب) سجده کردن. سجده آوردن:
سجده بردش نگار سیم اندام
باد عاشق بشرط خویش تمام.
نظامی.
بفرمانبری شاه را سجده برد
پذیرفته ها را به قاصد سپرد.
نظامی.
نه پی در جستجوی کس فشردم
نه جز روی تو کس را سجده بردم.
نظامی.

فرهنگ فارسی هوشیار

سجده گزاری

عمل سجده گزار سجده کردن.


سجده

پیشانی بر زمین نهادن

فرهنگ عمید

سجده گزار

سجده‌گزارنده، کسی که سجده کند،


سجده

از ارکان نماز که به‌صورت گذاشتن هفت عضو (پیشانی، کف دو دست، سر دو زانو، و شصت هر دوپا) بر روی زمین و خواندن ذکر مخصوص به جا آورده می‌شود،
(اسم مصدر) پیشانی بر زمین گذاشتن برای عبادت یا اظهار فروتنی،
(اسم) سی‌ودومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳۰ آیه،

معادل ابجد

سجده

72

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری