معنی زواله

فرهنگ عمید

زواله

تکه و گلولۀ خمیر به ‌اندازۀ یک قرص نان،
گلولۀ گلی و مهرۀ کمان‌گروهه: زواله‌اش چو شدی از کمان‌گروهه برون / ز حلق مرغ به‌ساعت فروچکیدی خون (کسائی: لغت‌نامه: زواله)،


پرازده

تکۀ گلوله‌کرده از خمیر آرد گندم به اندازه‌ای که یک نان پخته شود، زواله، چونه،


چانه

گلولۀ خمیر به‌اندازه‌ای که یک نان از آن پخته شود، زواله،
* چانه گرفتن: (مصدر لازم) گلوله کردن خمیر به‌اندازۀ یک نان،


پرسم

آردی که موقع زواله کردن خمیر بر آن بپاشند تا به جایی نچسبد: نمک گشت چون سرکه رویش سیاه / خمیرش ز پرسم به سر ریخت کاه (بسحاق اطعمه: مجمع‌الفرس: پرسم)،

لغت نامه دهخدا

زواله

زواله. [زَ ل َ / ل ِ] (اِ) گلوله ٔ آرد خمیرکرده ای را گویند که به مقدار یک ته نان ساخته باشند. (برهان). گلوله ٔ آرد راگویند که به مقدار نانی علیحده ساخته باشند. (جهانگیری). خمیری که از جهت نان و آش مدور کنند... (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). گلوله ٔ آرد راگویند که برای نان پختن تیار کرده باشند. (غیاث). گلوله ٔ آرد خمیرکرده که بمقدار یک قرص نان ساخته باشند. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). کنده. گلوله ٔ خمیر. چونه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
تا قافیت زواله دهد از خمیر طبع
بندم بدست نظم فطیر اندر آسمان.
سوزنی.
مانند بورکت همه کاری شود ببرک
همچون زواله گر بکشی گوشمالها.
بسحاق اطعمه (ص 33).
بادا ز آفتاب خمیرت زوال دور
تا سالها کنی ز مه نو زواله ها.
بسحاق اطعمه (از آنندراج).
|| مهره ٔ کمان گروهه را نیز گفته اند و آن گلوله ای باشد از گل بمقدار فندقی. (برهان). مهره ٔ کمان گروهه بود و غالوک نیز گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 503). مهره ٔ کمان گروهه باشد. (صحاح الفرس) (از ناظم الاطباء). گلوله ای از گل بمقدارفندقی. مهره ٔ کمان گروهه. (فرهنگ فارسی معین):
زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون
ز حلق مرغ بساعت فروچکیدی خون.
کسائی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
|| خمیرپاره های مالیده ٔ دراز را نیز گویند که بجهت بغرا مهیا کنند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). || بعضی گویند طعامی است که به عربی فرزدقه خوانند. (برهان).


ژواله

ژواله. [ژَ ل َ / ل ِ] (اِ) گلوله. مهره. غالوک. زواله. رجوع به زواله شود.


چانه گرفتن

چانه گرفتن. [ن َ / ن ِ گ ِرِ ت َ] (مص مرکب) گلوله کردن خمیر برای نان. گلوله کردن خمیر برای پختن نان یا رشته کردن. زواله کردن خمیر. زواله گرفتن خمیر. و رجوع به چانه کردن شود.


فروچکیدن

فروچکیدن. [ف ُ چ َ / چ ِ دَ] (مص مرکب) چکیدن. ریختن:
زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون
ز حلق مرغ بساعت فروچکیدی خون.
کسائی.
رجوع به چکیدن شود.

حل جدول

زواله

گلوله خمیر یک چانه نان


گلوله خمیر یک چانه نان

زواله

فرهنگ فارسی هوشیار

زواله

(اسم) گلوله آرد خمیر کرده که به مقدار یک قرص نان ساخته باشند، خمیر پاره های مالیده که به جهت بغرا مهیا سازند فرزدقه، گلوله ای از گل به مقدار فندقی مهره کمان گروهه.


گلوله ی خمیر

زواله چونه چانه پرازده


فرزدقه

پارسی تازی گشته پرزدگ یک پرزدگ خاز ترش (خمیر ترش) زواله

فرهنگ معین

زواله

(زَ لِ) (اِ.) گلوله خمیر که به مقدار یک قرص نان ساخته باشند.

گویش مازندرانی

زواله

آشغال، خاک روبه، بخش بالایی یا لبه ی تنور

معادل ابجد

زواله

49

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری