معنی زحمت
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مص ل.) انبوه کردن، (اِمص.) ازدحام، رنج و آزردگی، (اِ.) بیماری، در فارسی: دردسر. [خوانش: (زَ مَ) [ع. زحمه]]
فرهنگ عمید
رنج و آزردگی،
[قدیمی] به هم فشارآوردن و یکدیگر را در فشار گذاشتن، انبوهی کردن، زحام،
[قدیمی] انبوهی،
* زحمت دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] باعث زحمت شدن، رنج و آزار دادن، اذیت کردن،
* زحمت کشیدن: (مصدر لازم) [عامیانه] رنج کشیدن، رنج بردن، تحمل رنج و مشقت کردن،
حل جدول
رنج
فرهنگ واژههای فارسی سره
دردسر، رنج، رنجه، رنجش، سختی
کلمات بیگانه به فارسی
دردسر
مترادف و متضاد زبان فارسی
عذاب، مزاحمت، مشقت، تعب، تقلا، رنج، سختی، کد، آزار، رنجه، محنت، تصدیع، دردسر
فارسی به انگلیسی
Bother, Discomfort, Distress, Inconvenience, Labor, Matter, Pains, Tax, Toil, Travail, Trouble
فارسی به عربی
ازعاج، الم، شده، صعوبه، عذاب، عمل، مشکله، مضایقه
فرهنگ فارسی هوشیار
انبوهی کردن، رنج و آزردگی
فارسی به ایتالیایی
fatica
معادل ابجد
455