معنی رهرو

فرهنگ عمید

رهرو

آن‌که به ‌راهی می‌رود، رونده، راه‌رونده،
(تصوف) [مجاز] سالک، زاهد، مرید،
[قدیمی] مسافر،
* رهرو ازل: (تصوف) [مجاز] سالک، طالب حق،
* رهرو آخرت: [قدیمی، مجاز] کسی که از دنیا اعراض کرده و روی به آخرت دارد،
* رهرو سحر: [قدیمی، مجاز] زاهد شب‌زنده‌دار،

لغت نامه دهخدا

رهرو

رهرو. [رَ رَ / رُو] (نف مرکب) راه رونده.سالک و مسافر. (ناظم الاطباء) (مجموعه ٔ مترادفات ص 331) (آنندراج). راهرو. (یادداشت مؤلف):
ازین بسان ستاره به روز پنهانیم
ز چشم خلق و به شب رهرویم و بیداریم.
ناصرخسرو.
اخترش رهبر است و رهرو ملک
رأی با رأی رهبر اندازد.
خاقانی.
رهروم مقصد امکان به خراسان یابم
تشنه ام مشرب احسان به خراسان یابم.
خاقانی.
به زاد و راحله ماندن طریق رهرو نیست
همیشه سختی ره بر خر گرانبار است.
ظهیر فاریابی.
سگالش گریهای خاطرپسند
که از رهروان باز دارد گزند.
نظامی.
رجوع به راهرو شود.
- رهروان آخرت، طالبان آخرت که به دنیای دون بی اعتنا باشند. (ناظم الاطباء).
- رهروان ازل، طالبان حق و سالکان دین. (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). طالبان حق و سالکان راه. (انجمن آرا).
- رهروان سحر، کنایه از سالکان شب زنده دار. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) (از ناظم الاطباء).
- رهروان طریقت، اهل سلوک. (ناظم الاطباء).
- || عناصر چهارگانه. (ناظم الاطباء).
- رهروان فلکی، کنایه از ستارگان سیار است.
- رهروان گردون، هفت سیاره. (از ناظم الاطباء). کنایه از سبعه ٔ سیاره است. (از برهان) (انجمن آرا) (آنندراج).
|| پس رو. || مرید. || مبدع و اهل بدعت. (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب) راهرو. گذرگاه. معبر. دهلیزگونه ای که میان دو اطاق یا دو سرای کنند آمد و شد را. (از یادداشت مؤلف). رجوع به راهرو در همه ٔ معانی شود.

فرهنگ معین

رهرو

(رَ هْ رُ) نک راهرو.

مترادف و متضاد زبان فارسی

رهرو

درویش، سالک، عارف، راهرو، راهگذر، پی‌سپار، رونده

فرهنگ فارسی هوشیار

رهرو

سالک و مسافر، راه رونده، راهرو

فارسی به انگلیسی

رهرو

Marcher, Peripatetic, Traveler, Traveller, Wayfarer

انگلیسی به فارسی

passerby

رهرو


viator

رهرو


wayfarer

رهرو

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

رهرو

411

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری