معنی رنجور
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
رنج کشیده، دردمند، بیمار، غمگین، آزرده. [خوانش: (رَ) (ص مر.)]
فرهنگ عمید
رنجکشیده، آزرده، دردمند،
بیمار،
غمگین،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
آزرده، بستری، بیمار، رنجه، علیل، غمگین، مریض، ناتوان، ناسالم، نالان
فارسی به انگلیسی
Ailing, Decrepit, Frail, Infirm, Invalid, Languishing, Low, Pained, Peaked, Sick, Sickly, Wan, Weakly, Psychoneurotic
فارسی به عربی
تعش، مرض، مولم
فرهنگ فارسی هوشیار
بیمار، دردمند، مریض، نا خوش
فارسی به آلمانی
Krank, Kränklich, Übel, Schmerzhaft, Schmerzlich
واژه پیشنهادی
آزرده
معادل ابجد
459