معنی رموک
لغت نامه دهخدا
رموک. [رُ] (اِ) مسکن. (ناظم الاطباء).
رموک. [رَ] (ص مرکب) در تداول عامه، رمنده. رم کننده. آنکه بسیار رم کند. آنکه خوی او رمیدن باشد.
رموک. [رُ] (ع مص) ایستادن به جای. (تاج المصادر بیهقی). آرام کردن به جای. (از منتهی الارب). اقامت کردن در جایی. (از اقرب الموارد). ماندن در جایی از رنج و درماندگی. (از اقرب الموارد). || مقیم گردیدن شتران بر آب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جای گزیدن و ماندن شتر در آب. (از اقرب الموارد). || ثابت شدن و پاییدن چیزی. و منه: کونوا برامکه فمادولتکم برامکه؛ ای بثابت. (از منتهی الارب). || لاغر شدن چهارپا. || از طعامی کراهت پیدا کردن و نخوردن از آن. || بی چیز شدن مرد و از دست دادن آنچه دارد. (از معجم متن اللغه).
چشمه رموک
چشمه رموک. [چ َ م َ رَ] (اِخ) دهی است از دهستان القورات، بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند که در 18 هزارگزی شمال باختری بیرجند واقع است. جلگه و معتدل است و7 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فارسی به انگلیسی
Jumpy, Mean, Refractory, Restive, Skittish
فرهنگ عمید
بسیار رمنده، رمکننده،
گویش مازندرانی
فرهنگ معین
(رَ) (ص فا.) جانوری که زود رم می کند.
حل جدول
فارسی به عربی
خجول
فرهنگ فارسی هوشیار
آرام کردن، ایستاییدن ایستاشدن، پاییدن (مواظب بودن) (صفت) جانوری که زود رم کند رمنده.
انگلیسی به فارسی
رموک
معادل ابجد
266