معنی رموک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

رموک. [رَ] (ص مرکب) در تداول عامه، رمنده. رم کننده. آنکه بسیار رم کند. آنکه خوی او رمیدن باشد.

رموک. [رُ] (اِ) مسکن. (ناظم الاطباء).

رموک. [رُ] (ع مص) ایستادن به جای. (تاج المصادر بیهقی). آرام کردن به جای. (از منتهی الارب). اقامت کردن در جایی. (از اقرب الموارد). ماندن در جایی از رنج و درماندگی. (از اقرب الموارد). || مقیم گردیدن شتران بر آب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جای گزیدن و ماندن شتر در آب. (از اقرب الموارد). || ثابت شدن و پاییدن چیزی. و منه: کونوا برامکه فمادولتکم برامکه؛ ای بثابت. (از منتهی الارب). || لاغر شدن چهارپا. || از طعامی کراهت پیدا کردن و نخوردن از آن. || بی چیز شدن مرد و از دست دادن آنچه دارد. (از معجم متن اللغه).

فرهنگ معین

(رَ) (ص فا.) جانوری که زود رم می کند.

فرهنگ عمید

بسیار رمنده، رم‌کننده،

حل جدول

اسب گریزنده

گویش مازندرانی

اسب چموش و رم کننده – رم کننده

گاو سبک پا

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ آرام کردن، ایستاییدن ایستاشدن، پاییدن (مواظب بودن) (صفت) جانوری که زود رم کند رمنده.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری