معنی دواندن اسب

فرهنگ معین

اسب دواندن

(اَ. دَ دَ) (مص ل.) کنایه از: اجحاف و تعدی.


دواندن

(دَ دَ) (مص م.) دوانیدن.


سوسه دواندن

(~. دَ دَ) (مص ل.) (عا.) با بدگویی برای کسی تولید اشکال کردن.


سر دواندن

(سَ. دَ دَ) (مص م.) (عا.) کسی را با وعده های دروغ سرگردان کردن.

حل جدول

دواندن اسب

تگ


موش دواندن

در کار کسی خلل و مشکل و مزاحمت ایجاد کردن

فرهنگ عمید

دواندن

به دویدن واداشتن، انسان یا حیوانی را وادار به دویدن کردن،
اسب را به تاخت‌و‌تاز درآوردن،

لغت نامه دهخدا

دواندن

دواندن. [دَ دَ] (مص) دوانیدن. به حرکت سریع و تند واداشتن. رفتن با شتاب داشتن. کسی یا حیوانی را به دویدن واداشتن. تاختن. به تاخت درآوردن. (یادداشت مؤلف). تازاندن:
گمانی برم من که پیران کنون
دواند سوی شاه توران هیون.
فردوسی.
بدوان از بر خویش و بپران از کف خویش
بر آهوبچه یوز و بر تیهوبچه باز.
منوچهری.
وین چرخ دونده به یکی مرکب ماند
کز کار نیاساید هرچند دوانیش.
ناصرخسرو.
پس بفرمود تا زبانی زشت
سوی دوزخ دواندش ز بهشت.
نظامی.
می دواندش ز راه سرمستی
می زدش بر بلندی و پستی.
نظامی.
از چپ و راست به تفحص حال من می دواند تا یکی به من رسید و مرا به خانه ٔ او برد. (تاریخ جهانگشای جوینی).
چندت نیاز و آز دواند به بر و بحر
بشناس قدر خویش که دریای گوهری.
سعدی.
- بر سر کسی دواندن، بدو تاختن. تاختن آوردن به او. حمله کردن به او:
سلطان خیالت شبی آرام نگیرد
تا بر سر صبر من مسکین ندواند.
سعدی.
- به در خانه ٔ کسی دواندن، گسیل داشتن به در او. بتندی به در خانه ٔ وی روانه ساختن:
هر سو دود آن کش ز بر خویش براند
وآن را که بخواند به در کس ندواند.
سعدی.
- به سر دواندن، کنایه است از به سختی و در منتهای شوق دوانیدن:
قوت شرح عشق تو نیست زبان خامه را
گرد ره امید تو چند به سر دوانمش.
سعدی.
|| جاری کردن. روان ساختن. (یادداشت مؤلف):
به پلپل دانه های اشک جوشان
دوانم بر در خویشت خروشان.
نظامی.
رجوع به دوانیدن شود. || خجل و مکدر کردن. (آنندراج). خجل کردن. (غیاث):
بر او از بس کنایتها که خواندند
خران از طعنه اش آخر دواندند.
اشرف (از آنندراج).
|| ساخته و آماده کردن. (آنندراج):
گرش صافی باده گردد ضرور
دواند ملک پرده ٔ چشم حور.
طغرا (از آنندراج).
گر از ارغنون سیم خواهد به پیش
دواند به میخانه صندوق خویش.
طغرا (از آنندراج).
|| فریب دادن. (آنندراج).


سر دواندن

سر دواندن. [س َ دَ دَ] (مص مرکب) با کسی امروز و فرداکردن. به تأخیر انداختن. به دفعالوقت با او گذرانیدن. سر گردانیدن. با وعده ٔ دروغ کسی را معطل کردن.


موشک دواندن

موشک دواندن. [ش َ دَ دَ] (مص مرکب) (اصطلاح عامیانه) موشک دوانیدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به موشک دوانیدن شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

دواندن

بحرکت سریع و تند واداشتن


اسب تازی

عمل اسب تاز تاختن اسب دواندن اسب


سوسه دواندن

(مصدر) تولید اشکال کردن، بدگویی کردن دو بهم زنی کردن.

گویش مازندرانی

مترادف و متضاد زبان فارسی

سر دواندن

معطل کردن، مماطله کردن، امروز و فردا کردن، علاف کردن

معادل ابجد

دواندن اسب

178

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری