معنی دلخوری
لغت نامه دهخدا
دلخوری. [دِ خوَ / خ ُ] (حامص مرکب) رنجیدگی. آزردگی. اندک تألم و تأثر از دوستی یا یکی از کسان و خویشان. (یادداشت مرحوم دهخدا). ملالت. غمگینی. گله. شکایت. نارضایی. اوقات تلخی. (فرهنگ لغات عامیانه).
- دلخوری داشتن از کسی یا چیزی، از او اندکی رنجیده بودن. از او گله مند بودن. از او ناراضی بودن.
فارسی به انگلیسی
Acrimony, Chagrin, Edginess, Gall, Glumness, Offense, Peeve, Pique, Quarrel, Resentment, Score, Umbrage, Upset
فارسی به عربی
ازعاج، مخالفه
فرهنگ فارسی هوشیار
آزردگی، رنجیدگی
فارسی به ایتالیایی
risentimento
فرهنگ معین
(~. خُ) (حامص.) رنجیدگی، آزردگی.
فرهنگ عمید
ملالت، رنجیدگی و آزردگی،
حل جدول
رنجش، ناراحتی
دلخوری و تکدر خاطر
دلخوری،رنجش
رنجش
دلخوری و تکدر
رنجش، کدورت
دلخوری و ناراحتی از کسی یا چیزی
دق دل
واژه پیشنهادی
دلخوری
معادل ابجد
850