معنی دادگری

لغت نامه دهخدا

دادگری

دادگری. [گ َ] (حامص مرکب) عمل دادگر. عادلی. دادگستری. عدل ورزی: و این قفندنه از هندوان بود ولیکن از نیکوسیرتی و دادگری همه او را فرمانبردار شدند. (مجمل التواریخ).
دادگری شرط جهانداری است
شرط جهان بین که ستمکاری است.
نظامی.

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

دادگری

‎ عمل دادگر عدالت، حکومت به عدل و داد.


زعو

دادگری

فرهنگ عمید

دادگری

عمل دادگر، حکم کردن به عدل‌وداد،


معدلت

عدل‌وداد کردن،
دادگری،

حل جدول

دادگری

عدالت

مترادف و متضاد زبان فارسی

دادگری

عدالت، عدل، قسط،
(متضاد) بیداد، ظلم

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

عدل

داد، دادگری


احقاق

دادرسی، دادگری


عدالت

دادگری، دادگرانه


نا عدالتی

بی دادگری


ناعدالتی

بی دادگری

کلمات بیگانه به فارسی

بی عدالتی

بی دادگری


ناعدالتی

بی دادگری

نام های ایرانی

عدل

پسرانه، دادگری، داد

معادل ابجد

دادگری

239

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری