معنی صوفیگری

لغت نامه دهخدا

صوفیگری

صوفیگری. [گ َ] (حامص مرکب) صوفیی. تصوف. صوفی بودن:
کند حق ِ صوفیگری را اَدا
به یک چشم بیند بشاه و گدا.
ملاطغرا (از آنندراج).


صوفیئی

صوفیئی. (حامص) صوفیی. صوفیگری. تصوف:
صوفیئی باشد بنزد این لئام
الخیاطه و اللواطه والسلام.
مولوی.
رجوع به صوفی و صوفیه شود.


کافرکیشی

کافرکیشی. [ف ِ / ف َ] (حامص مرکب) کافرکیش بودن. کیش و آئین کافران داشتن:
این نه صوفیگری و درویشی است
نامسلمانی و کافرکیشی است.
جامی.
رجوع به کافرکیش شود.


خرقه پوشی

خرقه پوشی. [خ ِ ق َ / ق ِ] (حامص مرکب) عمل خرقه پوش. کنایه از صوفیگری:
خرقه پوشی ّ من از غایت دینداری نیست
پرده ای بر سر صد عیب نهان می پوشم.
حافظ.

فرهنگ معین

صوفیگری

(گَ) [ع - فا.] (حامص.) تصوف.

حل جدول

صوفیگری

تصوف


تصوف

صوفیگری، پشمینه پوشی

واژه پیشنهادی

فرهنگ عمید

صوفیگری

[عربی. فارسی]
صوفی بودن،
(اسم) تصوف،

مترادف و متضاد زبان فارسی

صوفیگری

تصوف، درویشی، پشمینه‌پوشی


تصوف

سلوک، عرفان، پشمینه‌پوشی، درویشی، صوفیگری، قلندری، حکمت، عرفان، طریقت


درویشی

بی‌چیزی، بینوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر، گدایی، بی‌نیازی، تصوف، صوفیگری، قلندری،
(متضاد) توانگری

فرهنگ فارسی هوشیار

صوفیگری

سوفیگری صوفیی تصوف صوفی بودن.


صوفیی

صوفیگری تصوف.


کافر کیشی

بر دین کافران بودن: } این نه صوفیگری و درویشی است نا مسلمانی و کافر کیشی است. { (جامی)

معادل ابجد

صوفیگری

416

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری