معنی خستگی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
زخم، جراحت، رنجیده بودن از کار بسیار. [خوانش: (خَ تِ) (حامص.)]
فرهنگ عمید
خسته بودن،
(اسم) [قدیمی] جراحت،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
جراحت، ریش، زخم، کوفتگی، درماندگی، فرسودگی، ملالت
فارسی به انگلیسی
Exhaustion, Fatigue, Weariness, Tedium, Tiredness
فارسی به عربی
اعیاء، بشکل متعب، سام، متعب
تعبیر خواب
یدن خستگی به خواب بر سه وجه است. اول: مال. دوم: منفعت. سوم: سخن ناخوش است. - امام جعفر صادق علیه السلام
گر کسی بیند تن او را کسی بخست و از آن خون بیرون نیامد، دلیل که خسته کننده او را سخن راست گوید و جوابش باز نتواند داد. اگر بیند خون از تن او یا از جراحت او بیرون آمد، دلیل که خسته کننده او را سخن دروغ و محال بگوید و در وی طعنه زند. اگر کسی بر تن خود خستگی بسیار بیند، دلیل که او را مال نقصان افتد، یا از گناه توبه کند. - محمد بن سیرین
فرهنگ فارسی هوشیار
جراحت، جرح، ریش
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Müde, Langeweile (f), Überdruß (m)
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
1090