معنی آشفتگی

لغت نامه دهخدا

آشفتگی

آشفتگی. [ش ُ ت َ / ت ِ] (حامص) کیفیت و چگونگی و صفت آشفته. خشم. غضب:
نیاطوس چون دیدبنداخت نان
ز آشفتگی بازپس شد ز خوان.
فردوسی.
|| اختلال: ابتداء آشفتگی دولت بنی العباس اندر سال سیصدوهشت بود پس از هر نواحی اضطراب خاست و شکوه ایشان کم شد. (مجمل التواریخ). || هرج و مرج: چون آشفتگی برخاست بعد از وفات سلطان، دبیس بن صَدَقه در حدود عراق تغلب کرد... (مجمل التواریخ). || عشق. وَلَه ْ. شیفتگی:
پس آنگه زلیخا بر ایشان نمود
کز آشفتگی داستانْشان چه بود.
شمسی (یوسف و زلیخا).
|| جنون:
پس آشفتگی باشد و ابلهی
که انگشت بر حرف صنعش نهی.
سعدی.
- آشفتگی آبی، برهم خوردگی و اختلاط آن با رسوب.
- آشفتگی چشم، برهم خوردگی و دردگین شدن آن.
- آشفتگی دریا، اضطراب و انقلاب و تلاطم و طوفان آن.
- آشفتگی موی، کالیدگی آن.
- آشفتگی هوا، انقلاب آن. باد یا ابر سیاه یا برف و بوران در آن پیدا آمدن.

فارسی به انگلیسی

آشفتگی‌

Agitation, Caldron, Chaos, Disarrangement, Disarray, Discomposure, Embarrassment, Embroilment, Furor, Huggermugger, Madness, Mess, Mix-Up, Muddle, Snarl, Tangle, Tumble, Tumult, Turbulence, Turmoil, Welter

فارسی به ایتالیایی

آشفتگی

confusione

فرهنگ معین

آشفتگی

شوریدگی پریشان حالی، هرج و مرج، خشم، غضب، عشق، شیفتگی. [خوانش: (شُ تِ) (حامص.)]

فرهنگ عمید

آشفتگی

شوریدگی، عاشقی، پریشان‌حالی، حالت آشفته بودن، عصبانیت، درهم‌وبرهم بودن، بی‌نظمی،

حل جدول

آشفتگی

تشویش

هرج

اغتشاش


پریشانی آشفتگی

تشویش


آشفتگی فکری

دل نگرانی


آشفتگی، آشوب

هرج


دچار آشفتگی

شوریده‌خاطر

مترادف و متضاد زبان فارسی

آشفتگی

بی‌نظمی، پاشیدگی، پراکندگی، پریشانی، اختلال، نابسامانی، هرج‌ومرج، آشوب، اغتشاش، بحران، تلاطم، شوریدگی، شیفتگی

فارسی به عربی

آشفتگی

اِرتباک

فرهنگ فارسی هوشیار

آشفتگی

کیفیت وچگونگی، خشم

واژه پیشنهادی

آشفتگی خاطر

دل نگرانی

معادل ابجد

آشفتگی

811

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری