معنی خزیمه

حل جدول

خزیمه

حلقه زینتی که زنان به بینی می‌آویزند

حلقه زینتی که زنان به بینی می آویزند


حلقه زینتی که زنان به بینی می‌آویزند

خزیمه


حلقه زینتی که زنان به بینی می آویزند

خزیمه

لغت نامه دهخدا

اسد

اسد. [اَ س َ] (اِخ) پدر قبیله ای از مُضَر پسر خزیمه. (منتهی الارب).


ابوخزامه

ابوخزامه. [اَ خ ُ م َ] (اِخ) ابن خزیمه یا ابن ابی خزامه. شیخ زهری است.


عروان

عروان. [ع ُرْ] (اِخ) ابن کنانهبن خزیمه. از اجداد جاهلی است. رجوع به عروانی شود.


ابن ابی خزامه

ابن ابی خزامه. [اِ ن ُ اَ خ ُ م َ] (اِخ) یا ابوخزامهبن خزیمه. شیخ زهریست. (منتهی الارب).


خزیمی

خزیمی. [خ ُ زَ می ی] (ص نسبی) منسوب است به ابوبکر محمدبن اسحاق بن خزیمه. (از انساب سمعانی).


اثیع

اثیع. [اَ ی َ ؟] (اِخ) ابن ملیح بن الحون بن خزیمه، جماع القاره. (تاج العروس ماده ٔ ی ث ع).


امیرعلم خان

امیرعلم خان. [اَ ع َ ل َ] (اِخ) میرعلم خان خزیمه. از امرای نادرشاه بود. رجوع به مجمل التواریخ گلستانه شود.


خزیمة

خزیمه. [خ ُ زَم َ] (اِخ) ابن ثابت الانصاری ملقب به ذوالشهادتین. از کبار صحابی بوده است. رجوع به ذوالشهادتین شود.

خزیمه. [خ ُ زَ م َ] (اِخ) ابن حکیم. نام همسفر حضرت رسول است به شام. (حبیب السیر چ 1 ص 105).


دئل

دئل. [دُ ءِ] (اِخ) ابن ملحم بن غالب پدر قبیله ای است در قبیله ٔ هون بن خزیمه. (منتهی الارب).


خدان

خدان. [خ َ د دا] (اِخ) ابن عامر. وی مردی عرب و از قبیله ٔ اسدبن خزیمه بوده است. (از منتهی الارب).

معادل ابجد

خزیمه

662

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری