معنی ضمیمه
فرهنگ معین
(ضَ مَ یا مِ) [ع. ضمیمه] (ص.) چیزی که به چیز دیگر پیوسته باشد، پیوست. ج. ضمایم.
فارسی به انگلیسی
Addenda, Addition, Accompaniment, Appendix, Appurtenance, Collateral, Concomitant, Enclosure, Inset, Supplement, Supplementary, Tailpiece, Within
فارسی به ترکی
ek
فارسی به عربی
ارتباط، اضافه، تذییل، عرضی، مکمل، ملحق
ضمیمه کردن
اربط، رافق، مزید، مسمار، ملحق، ددْماجٌ
ضمیمه شده
معلق
ضمیمه کرد
أدْمَجَ
فرهنگ عمید
ویژگی چیزی که آن را به چیز دیگر جمع کرده باشند، پیوست،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
پیوست
کلمات بیگانه به فارسی
پیوست
مترادف و متضاد زبان فارسی
الحاق، پیوست، تکمله، تلوا، فرعی، ملحق
فرهنگ فارسی هوشیار
چیزی که با چیزی آنرا فراهم کرده باشند
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
895