معنی خروشنده

لغت نامه دهخدا

خروشنده

خروشنده. [خ ُ ش َ دَ / دِ] (نف) آنکه می خروشد:
غم عاشقی ناچشیده ولیکن
خروشنده چون عاشق ازناتوانی.
فرخی.
هَلِع؛ خروشنده از ناشکیبایی. (منتهی الارب).


خروشندگی

خروشندگی. [خ ُ ش َ دَ / دِ] (حامص) عمل خروشنده. حالت خروشنده. (یادداشت بخط مؤلف).

حل جدول

خروشنده

غرنده، فریاد کننده

دمان


خروشنده و دمان

دمنده


خروشان و غوغا کننده

نالان، پرتلاطم، متلاطم، خروشنده، دمان


خروشان

غوغا کننده، نالان، پرتلاطم، متلاطم، خروشنده

واژه پیشنهادی

خروشنده

غریونده

دمنده

فرهنگ عمید

غریونده

خروشنده، فریادکننده،


خروشان

خروشنده،
(قید) در حال جوش‌وخروش و خروشیدن،
[مجاز] جوشان،

مترادف و متضاد زبان فارسی

غرنده

خروشان، خروشنده، غران


دمان

خروشان، خشمگین، خروشنده، غضبناک، مهیب، هار، هولناک


خروشان

زاری‌کنان، غلغله‌کنان، خروشنده، غوغاکنان، فریادکنان، نالان، پرخروش، پرتلاطم، متلاطم،
(متضاد) آرام

فرهنگ معین

دمان

(دَ) (ص.) خروشنده، غرنده.

معادل ابجد

خروشنده

1165

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری