معنی خردسالی
لغت نامه دهخدا
خردسالی. [خ ُ] (حامص مرکب) صِغَرسن. (یادداشت بخط مؤلف). حالت خردسال:
نام و نسبت بخردسالیست
نسل از شجر بزرگ حالیست.
نظامی.
فارسی به انگلیسی
Minority
مترادف و متضاد زبان فارسی
بچگی، خردی، صباوت، صغر، طفولیت، کودکی،
(متضاد) کهولت
حل جدول
واژه پیشنهادی
صغر سن
فرهنگ فارسی آزاد
صِغَر، کوچکی- خردسالی،
فرهنگ عمید
[عامیانه] = طفلک
(حاصل مصدر) کودکی، خردسالی،
معادل ابجد
905