معنی خردلی
لغت نامه دهخدا
خردلی. [خ َ دَ] (ص نسبی) منسوب به خردل که نوعی از حبوب است. (از انساب سمعانی).
گلقند آفتابی
گلقند آفتابی. [گ ُ ق َ دِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) همان گلقند اصل است که با آفتاب تربیت یافته باشد نه با آتش:
دی با طبیب گفتم احوال ضعف خود را
از لعل یار فرمود گلقند آفتابی.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
گلقند آفتابی تو خردلی بچند.
و رجوع به گلقند و گلقند اصل شود.
زبان
زبان. [زَب ْ با] (اِخ) ابن قائد مصری. محدثی است فاضل نیکو و ضعیف. از سهل بن معاذ روایت کند و لیث و ابن لهیعه از او نقل حدیث کرده اند. زبان در 155 هَ. ق. وفات یافت. (از تاج العروس). سیوطی آرد:
زبان بن قائد مکنی به ابوجوین حمراوی از سهل بن معاذبن انس روایت دارد و لیث و ابن لهیعه از او روایت دارند. احمد گوید: احادیث او همه منکرند و ابوحاتم گوید او صالح است.... (از حسن المحاضره فی اخبارمصر و القاهره ص 121).
زبان بن فائد مکنی به ابوجوین از حمراء است که موضعی است در مصر، حمراوی دردورانی که عبدالملک بن مرواره بن موسی بن نصیر از طرف مروان بن محمد امارت مصر داشت، عهده دار رسیدگی به مظالم و آخرین و عادل ترین والیان بنی امیه در مصر بود. از سهل بن معاذبن انس روایت کند و لیث و یحیی بن ایوب و ابن لهیعه و رشدبن سعد از او روایت دارند. یحیی بن معین گوید: احادیث او همه منکرات است و ابوحاتم رازی او را صالح دانسته است.وی مردی فاضل بود و در 156 هَ. ق. وفات یافت. (از انساب سمعانی: حمراوی ورق 176) ابن حجر در تهذیب آرد: سلیمان بن ابی داود افطس گوید: زبان همواره پس از آنکه نوافل را ایستاده انجام میداد از من میپرسید: آیادرباره ٔ من امید میرود، و اگر جواب مثبت میشنید شادی در چهره اش دیده میشد. وی به گفته ٔ ابن یونس در 155هَ. ق. درگذشت. ابن حبان گوید: حدیث وی سخت منکر است و روایات او از سهل بن معاذ منحصر به یک نسخه است که گویا ساختگی است. لیث بن سعد گوید: زبان اگر میخواست بر عبادات خویش خردلی بیفزاید جای نداشت. (از تهذیب التهذیب). رجوع به خلاصه ٔ تهذیب الکمال تألیف خزرجی شود.
خروار
خروار. [خ َرْ] (اِ مرکب) توده چیزی که بقدر بلندی جسم خر، یا آنکه چیزی که در بار بقدر برداشتن خر باشد یعنی خر آنرا تواند برداشت، یا آنکه «وار» دراصل بار بوده بقلب اضافت یعنی بار خر و بدین تقدیر باری که معتاد برداشتن خر باشد، یا آنکه خر بمعنی کلان و خربار بمعنی بار کلان، پس در این صورت در هر دو اخیر بار بمناسبت قرب مخرج به واو بدل کرده اند. (آنندراج). تنگ. (فرهنگ اسدی). در حاشیه ٔ برهان قاطع آمده است: از: «خر» + «وار» (بار)، بار یک خر، باری که خر تواند برداشت، تنگبار. (ناظم الاطباء):
درم بار کردند خروار شست
هم ازگوهر و جامهای نشست.
فردوسی.
که گوید فزون زین بگنج تو نیست
همان مانده خروار باشد دویست.
فردوسی.
که بردی بخروار تا خان خویش
بر خرد فرزند و مهمان خویش.
فردوسی.
همانا که خروار و پانصدهزار
بود نقره ٔ ناب و زرّ عیار.
فردوسی.
نکوتر از گهر نابسوده صد خروار.
فرخی.
بیا تا ببینی شکفته عروسی
که زلفین و عارض بخروار دارد.
ناصرخسرو.
گر بخروار بشنوند سخن
بگه کارکرد خروارند.
ناصرخسرو.
میوه چون بَاندک باشد بدرختی بر
بی مزه ماند در برگ بخروارش.
ناصرخسرو.
کمینه خدمت هر یک ز تنگه صد بدره
کهینه هدیه ٔ هر یک ز جامه صد خروار.
مسعودسعد.
منصب مطَلب که هر کجا هست
هر خرواری همان دو تنگست.
انوری.
جهاندار در وقت آن دستبوس
ببخشیدشان چند خروار کوس.
نظامی.
چو بازرگان صد خروارقندی
چه باشد گر بتنگی در نبندی ؟
نظامی.
زآن گنجهای نعمت و خروارهای مال
با خویشتن بگور نبردند خردلی.
سعدی.
بارها دیده ام که خواجه خروارخروار وی را زر می دادند. (مجالس سعدی). خادم را گفتم تا درازگوش بگیرد با او بکنار آب حرام کام رفتیم ویک خروار خاشاک مسجد آوردیم و در مسجد انداختیم. (بخاری).
- امثال:
خروار نمک است مثقال هم نمک است.
دو لنگه یک خروار، نظیر: چه علی خواجه چه خواجه علی.
|| بسیار. فراوان. زیاد. بمقدار زیاد. (یادداشت بخط مؤلف):
آنچه بخروار ترا داده اند
با تو نه مکیال بجا نه قفیز.
کسائی.
فراوان بدرویش دینار داد
همان خوردنیها بخروار داد.
فردوسی.
زهدانکتان بچه ٔ بسیار گرفته
پستانکتان شیر بخروار گرفته.
منوچهری.
یک حرف جواب نشنود هرگز
هرچند که گفت مست خرواری.
ناصرخسرو.
یک بوسه ندادت ز ره مهتری و شرم
وآن سوی مواجرْش ترا گاد بخروار.
سوزنی.
بر دشمن من زرّ بخروار برافشاند
وز دامن من درّ به انبار نپذرفت.
خاقانی.
پس آنگه از خز و دیبا و دینار
وجوه خرج دادندش بخروار.
نظامی.
وز خاصه ٔ خویشتن در این کار
گنجینه فدا کنم بخروار.
نظامی.
- امثال:
حساب بدینار، بخشش بخروار.
|| مطلق بار ستوری: وقر؛ خروار استر. (لغت نامه ٔمقامات حریری). بار شتر و اسب. || اجناس که خر الاغ تواند برداشت. (ناظم الاطباء). اجناس که خرحمل می کند. || یکصد من تبریز از غله و جزآن. (ناظم الاطباء).
- خروار اسبی، بیست من شاه. (یادداشت بخط مؤلف).
- خروار استرآباد، نود من تبریز. (یادداشت بخط مؤلف).
- خروار دیوانی، صد من تبریز. (یادداشت بخط مؤلف).
|| (ص مرکب) شبیه به خر. مانند خر. بر سان خر. (یادداشت بخط مؤلف). از: خر + وار (پسوند شباهت و اتصاف). (از حاشیه ٔ برهان قاطع):
نیک نگه کن بتن خویش در
بار شو از سیرت خروار خویش.
ناصرخسرو.
نیست مردم ناصبی نزدیک من لابل خر است
طبع او خروار هست و صورتش خروار نیست.
ناصرخسرو.
حل جدول
زرد مایل به قهوه ای
زرد مایل به قهوهای
زرد مایل به قهوه ای
خردلی
رنگی درخانواده زرد
خردلی
نوعی رنگ زرد مایل به قهوهای روشن
خردلی
زرد مایل به قهوهای
خردلی
ازرنگها
آبی
آبی آسمانی
آبی ایرانی
آبی درباری
آبی دریایی
آبی زنگاری
آبی سیر
آبی کاربنی
آبی لجنی
آبی نفتی
آبی فیروزه ای
آل
آلبالویی
اُخرایی (زرد تیره)
ارغوانی
ارکیده
استخوانی
بادمجانی
برگ سنجدی
برنجی
برنزی
بژ
بلوطی
بنفش
پرتقالی
پرکلاغی
پوستپیازی
پوستگرگی
تاجخروسی
تریاکی
تمشکی
توسی
جگری
چیریکی
حنایی
خاکستری
خاکی
خردلی
خرمایی
دارچینی
دودی
دوغی
دلفینی
روغنی
روناسی
رز ایرانی
زرد
زرد قناری
زرشکی
زعفرانی
زغالی
زیتونی
سبز
سبز ارتشی
سبز آووکادو
سبز ایرانی
سبز چمنی
سبز درباری
سبز سیدی
سبز کاهویی
سبز کبریتی
سبز لجنی
سبز مغزپستهای
سبز میشی
سدری
سربی
سرخ
سرخ آتشی
سرخ گلی
سرخابی
سرمهای
سفید
سفید یخچالی
سیاه (مشکی)
شرابی
شفقی
شکلاتی
شنگرفی
شیرشکری
صدفی
صورتی
صورتی ایرانی
طلایی (زرین)
عسلی
عنابی
فسفری
فندقی
فولادی
فیروزهای
فیلی
قرمز (سرخ)
قرمز ایرانی
فالونی
قهوهای
قهوه ای سوخته
کاراملی
کاکائویی
کاهی
کاهگلی
کبود
کرِم
کلهغازی
گردویی
کَهَر
گلبهی
گندمی
گوجه ای
گیلاسی
لاجوردی
لجنی
لیمویی
ماشی
ماهگونی
مرجانی
مسی
مشکی (سیاه)
نارنجی
نخودی
نسکافه ای
نقرهای (سیمین)
نوکمدادی
نیلی
نیلی سیر
هلی
هلویی
یاسی
یاقوتی
یخی
یشمی
پشمی گربه نارنجی
پنبه ای
شیری
سرخابی
سفید الافی
مشکی تاریکی
سفید سرامیکی
سبز آبی
سفید نعنایی
کرمی
حنایی
شرابی
شفقی
ارغوانی
کهربایی
خزه ای
سبز دودی
آبی لجنی
فسفری
ارکیده
آبی بنفش
آبی فولادی
مخملی
خرمایی
بادمجانی
عسلی
کتانی
مترادف و متضاد زبان فارسی
قهوهایمتمایلبهزرد، ازجنس خردل
آشپزی
مرغ خردلی برشته با پوره سیبزمینی
در دستور تهیه مرغ خردلی برشته، با یک روش جدید برای پخت مرغ آشنا میشوید. در این روش ابتدا مرغ در سسی تهیه شده از خردل، آبلیمو، سبزیجات و ادویهها خوابانده میشود. سپس در تابه سرخ میشود. نکته خاص و جالب این است که در مرحله سرخ کردن، روی مرغ تابه سنگینی قرار میگیرد که باعث نازک و در نتیجه برشته شدن مرغ میشود.
همراه با مرغ خردلی برشته و خوشمزه، پوره سیبزمینی هم تهیه و سرو میشود که با بافت نرم و طعم خوبی که دارد، جذابیت این غذای لذیذ را دو چندان میکند. تهیه مرغ خردلی برشته نسبتاً آسان است و در کمتر از یک ساعت تهیه میشود. میتوانید این غذا را همراه با نان و سس تارتار یا سس خردل سرو کنید.
طرز تهیه: در کاسه بزرگی، دو قاشق از روغن، آبلیمو، خردل و ۱/۴ قاشق چایخوری نمک و همچنین فلفل را با هم مخلوط کنید. سپس جعفری و آویشن را هم اضافه کنید. مرغ و دو حبه سیر (با پوست) را اضافه کنید و مخلوط کنید تا مواد مرغها را بپوشانند. اجازه بدهید مرغ ۱۰ دقیقه در همین حالت باقی بماند.
سیبزمینیها را پوست بکنید و هر کدام را به چهار قسمت تقسیم کنید. سپس آنها را همراه با ۶ حبه سیر پوست کنده و له شده در قابلمهی بزرگی بریزید و روی آنها به اندازهای آب سرد بریزید تا روی سیبزمینیها را بپوشاند. اجازه بدهید آب به جوش برسد. ۱ قاشق چایخوری نمک اضافه کنید. شعله زیر قابلمه را کم کنید و یک ربع تا ۲۰ دقیقه صبر کنید تا سیبزمینیها کاملاً نرم شوند.
سیبزمینی و سیر را آبکش کنید و ۱/۲ پیمانه از آب قابلمه را نگه دارید. سپس سیب زمینی و سیر را به قابلمه برگردانید. دو قاشق روغن زیتون باقیمانده را همراه با مقداری نمک و فلفل و ۱/۲ لیوان آبی که جدا کردید پوره کنید. برای این کار میتوانید از پورهساز یا گوشتکوب استفاده کنید. در صورت لزوم مقدار بیشتری آب اضافه کنید.
در حین پخته شدن سیب زمینیها یک تابه بزرگ را ۲ دقیقه روی شعله متوسط قرار دهید تا داغ شود. مرغها را در تابه بچینید (به طوری که پوست آنها با تابه تماس داشته باشد) و دو حبه سیر را هم دور و بر آنها قرار دهید. حال تابهی کوچکتری را روی مرغها قرار دهید و چند قوطی سنگین مثل قوطی رب روی تابه قرار دهید تا به رانهای مرغ فشار وارد کند و آنها را نازک کند. بدین ترتیب مرغها برشتهتر خواهند شد. صبر کنید تا پوست مرغ برشته و قهوهای رنگ شود (حدود ۸ دقیقه).
سپس تابه رویی و محتویاتش را بردارید. مرغها و سیر را برگردانید. تابه را مجدداً همراه با قوطیهای داخلش روی مرغ بگذارید تا مغزپخت شود (۵ تا ۶ دقیقه). مرغ خردلی برشته را همراه با پوره سیبزمینی تهیه شده سرو کنید.
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
844