معنی خاکیرنگ
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ عمید
نوعی پنبۀ زردرنگ،
نوعی پارچۀ خاکیرنگ،
گنجشک
پرندۀ کوچک خاکیرنگ وحلالگوشت از دستۀ سبکبالان،
ورقا
کبوتر مادۀ خاکیرنگ، کبوتر چاهی،
فاخته،
گرگ ماده،
قمری
پرندهای خاکیرنگ و کوچکتر از کبوتر با سر کوچک، گردن کشیده، و نوک باریک، یاکریم، موسیکوتقی،
خرخاکی
حشرهای خاکیرنگ و کوچک با پاهای کوتاه که در جاهای نمناک زندگی میکند،
اغبر
گردآلود،
خاکیرنگ، تیرهرنگ،
گرگ (به جهت رنگ تیرۀ آن)،
رونده، گذرنده، آنچه درگذرنده باشد،
فاخته گون
به رنگ فاخته، خاکیرنگ: فاخته فریادکنان صبحگاه / فاختهگون کرده فلک را به آه (نظامی۱: ۲۹)،
کلاکموش
پستانداری جونده و خاکیرنگ با دم دراز و پاهای بلند که میتواند با پاهای عقبی خود بجهد، موش صحرایی،
هدهد
پرندهای خاکیرنگ، کوچکتر از کبوتر با خالهای زرد، سیاه، و سفید که روی سرش دستهای پَر به شکل تاج یا شانه دارد، شانهبهسر، مرغ سلیمان، پوپک، شانهسرک، کوکله. δ در خوشخبری به او مثل میزنند،
فاخته
(زیستشناسی) پرندهای خاکیرنگ، کوچکتر از کبوتر، با طوق دور گردن که گوشت آن برای معالجۀ رعشه، فالج، و سستی اعضا مفید است، کالنجه، کوکو، قمری: آن قصر که بر چرخ همیزد پهلو / بر درگه آن شهان نهادندی رو ـ دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای / بنشسته و میگفت که کوکو کوکو (خیام: ۱۰۲)،
(موسیقی) [قدیمی] نوعی رعایت ضرب و زمان در موسیقی قدیم: بلبل از اوراقِ گل کرده درست / منطقالطیرِ اصول فاخته (امیرخسرو: ۷۸۴)،
معادل ابجد
901