معنی جلی
فرهنگ عمید
[مقابلِ خفی] واضح، روشن، آشکار،
صیقلداده شده، پرداختشده: خط جلی،
رسا، شیوا، بلند: صلوات جلی،
فرهنگ معین
آشکار، روشن، صیقل داده شده. [خوانش: (جَ لّ) [ع.] (ص.)]
مترادف و متضاد زبان فارسی
آشکار، روشن، منجلی، واضح، هویدا،
(متضاد) خفی
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی آزاد
جَلَیّ، واضح، آشکار، روشن، صیقل داده شده،
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
واضح، روشن
لغت نامه دهخدا
حرف جلی. [ح َ ف ِ ج َ لی ی] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) حرف درشت. حرف کبیر. حرف التاج.
علی جلی
علی جلی. [ع َ؟] (اِخ) ابن امراﷲبن عبدالقادر حمیدی رومی، مشهور به ابن حنائی. رجوع به علی حناوی زاده (ابن محمد...) شود.
خط جلی
خط جلی. [خ َطْ طِ ج َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) نوشته ای که حروف آن آشکار و خوانا بود. || خط ریحان. (ناظم الاطباء).
قیاس جلی
قیاس جلی. [س ِ ج َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) (اصطلاح فقه) قیاس آشکار و واضح که فهم آن را به آسانی دریابد و بپذیرد در مقابل قیاس خفی. رجوع به قیاس، قیاس خفی و تعریفات ص 78 شود.
معادل ابجد
43