معنی تلاشگر
مترادف و متضاد زبان فارسی
فعل فعال، ساعی، پرتلاش، زحمتکش، پرکار
جهادگر
جنگجو، رزمنده، غازی، تلاشگر
پرکار
پرتلاش، پرمشغله، تلاشگر، فعال، کاری،
(متضاد) کمکار
مجاهد
رزمنده، مبارز، تلاشگر، سختکوش، کوشا،
(متضاد) سهلانگار، متهاون
جاهد
پرتلاش، تلاشگر، جدی، ساعی، کوشا، مجد،
(متضاد) کاهل
متلاشی
آشولاش، ازهمپاشیده، پاشیده، پراکنده، داغان، مضمحل، ولو، تلاشگر، جستجوگر
ساعی
تلاشگر، سختکوش، فعال، کوشا، کوشنده، مجد،
(متضاد) کاهل، سخنچین، غماز
سختکوش
پرتلاش، پرکار، تلاشگر، زحمتکش، ساعی، فعال، کوشا، مجد،
(متضاد) کاهل، تنآسا
حل جدول
واژه پیشنهادی
تلاشگر
نام های ایرانی
پسرانه، ساعی، تلاشگر
معادل ابجد
951