معنی بیکارگی

حل جدول

بیکارگی

بطالت

مترادف و متضاد زبان فارسی

بی‌کارگی

تن‌آسایی، تن‌پروری، عطلت، کاهلی، لاابالیگری


بی‌عرضگی

بی‌کفایتی، ناکارآمدی، بی‌بخاری، بی‌لیاقتی، نالایقی، بیکارگی


کاهلی

بیکارگی، تنبلی، تن‌پروری، سستی، سهل‌انگاری، ناتوانی،
(متضاد) تلاشگری، زرنگی


تعطل

بیکارگی، ازکارافتادگی، توقف، وقفه، بیکار شدن، بی‌کارماندن

انگلیسی به فارسی

loselry

بیکارگی

فرهنگ فارسی هوشیار

عدم استعداد

بیکارگی


بی عرضگی

بیکارگی بی دست و پایی پپگی اناتوکی


تنبلی

کیفیت و عمل تنبل. تن پروری بیکارگی کاهلی، اهمال مسامحه.

فرهنگ عمید

ناکارگی

بیکاری، بیکارگی،


تنبلی

تنبل بودن، بیکارگی و تن‌پروری،

گویش مازندرانی

ارجون

بیکارگی و سرگشتگی


اجن

بیکار، بیکارگی، سرگشته، این کلمه در موارد نهی و منع کاربرد...


اجون

بیکار کسی که وقتش را در بیکارگی و بیهودگی صرف کند

فرهنگ معین

تبطل

(تَ بَ طُّ) [ع.] (اِمص.) کاهلی، بیکارگی.


یللی

وقت تلف کردن، عمر را به بطالت گذراندن، بیکارگی و تنبلی و تن آسانی کردن. [خوانش: (یَ لَ) (اِ.) (عا.)]

معادل ابجد

بیکارگی

263

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری