معنی بداوت

لغت نامه دهخدا

بداوت

بداوت. [ب َ / ب ِ وَ] (از ع، اِمص) صحرانشینی. بادیه نشینی. مقابل حضارت. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بداوه شود.


چادرنشینی

چادرنشینی. [دَ / دُ ن ِ] (حامص مرکب) صحرانشینی. بادیه نشینی. بداوت. زندگی ایلیاتی.


حضارت

حضارت. [ح َ رَ] (ع مص) حاضر آمدن. || حاضر کردن. || مقیم شدن بشهر. مقیم بودن به حضر. اقامت کردن. مقابل بداوت.

حضارت. [ح ِ / ح َ رَ] (ع اِ) شهر. حضر. || (اِمص) اقامت در شهر. (آنندراج). مقیم بودن. به حضر اقامت کردن. مقابل بداوت. شهرنشینی. رجوع به حضاره شود.


روایة

روایه. [رِ ی َ] (ع مص) بازگفتن سخن را و همچنین است شعر. (از منتهی الارب). روی الحدیث َ روایهً؛ حمل و نقل کرد آنرا. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). نقل سخن یا خبر از کسی. بازگو کردن سخن کسی را. روایت. و رجوع به روایت شود.
|| اصطلاحی است در نقل حدیث و فقه و قرائت. در دائرهالمعارف فرید وجدی آمده: زمانی که پیغمبر وفات یافت اصحاب آن حضرت مجبور به جمع قرآن و اقوال وی شدند و این همه امکان نداشت مگر اینکه اقوال صحابه را که از پیغمبر شنیده شده بود گرد آورند. پس روایت حدیث پیدا شد، و هر کس که حدیثی از پیغمبر شنیده بودبه دیگری ابلاغ کرد و چون عصر صحابه سپری شد نوبت به تابعان رسید و آنان احادیثی را که از زبان صحابه شنیده و فراگرفته بودند در مجالس و محافل بر مردم می خواندند و این مردم در حفظ و روایت احادیث و اسناد آن جِدّی بلیغ داشتند و اولین حافظ و راوی حدیث ابن عباس بود. (از دائرهالمعارف فرید وجدی). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: روایه در لغت بمعنی نقل گفتار است و در عرف فقها آن را گویند که مسأله ای از مسائل فرعی فقهی از فقیهی اعم از سلف یا خلف نقل شود، و گاه باشد که اختصاص به سلف یابد در صورتی که گفتار خلفی در مقابل آن باشد. و در مجمع السلوک آمده: روایت علمی است که بر کردار و گفتار پیغمبر (ص) اطلاق شود و آثار افعال صحابه را گویند. محدثان روایت را به چند قسم منقسم ساخته و گفته اند که اگر راوی یا کسی که از او روایت شده در سن و ملاقات پیغمبر مساوی باشد آن را روایت اقران خوانند و اگر یکی از آنان از دیگری روایت کند آنرا مدیح نامند. و اگر راوی از کسی روایت کرددر سن و ملاقات پیغمبر یا در میزان علم و حفظ حدیث مادون راوی بود آن را روایت اکابر از اصاغر گویند، و روایت آباء از ابناء نیز مشمول این حکم است. و اگر دو تن از شیخی روایت کردند و یکی از آن دو پیش از دیگری وفات یافت آن را سابق و لاحق خوانند و راوی در عرف محدثان نقل کننده ٔ حدیث است به اسناد. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
و رجوع به خبر و حدیث شود.
- الروایه. رجوع به الروایه شود.
|| اصطلاحی است درادب و تاریخ و لغت. آقای دکتر صفا آرند: ادب تازی در آغاز امر عبارت بود از جمع و نقل اقوال و امثال و اشعار و اخبار عرب و این در حقیقت اساس ابتدائی علوم لسانی و علوم ادبی عربی است. در صدر اسلام عرب بر اثر اشتغال به جنگ و سیاست و در نتیجه ٔ استغنا از تحقیق در زبان خود توجهی به ادب نمی کرد، اما نومسلمانان فارس و عراق و خراسان که بالولاء از طریق خدمت و هجرت به میان اعراب رفته بودند محتاج به فراگرفتن زبان عرب و تحقیق در اصول و قواعد آن شدند و برای اشتغال به این امر غالباً به کوفه و حیره و بصره که در حدود بادیه و واسطه ٔ اتصال بین بداوت و حضارت بود رفتند ودر دوره ٔ بنی عباس این آمد و شد فزونی گرفت. گذشته از این در بصره عده ای از قبایل عرب سکونت گزیدند و میان ایشان بسیاری از موالی بودند که از آنان گروهی درادب شهرت یافتند و جماعتی از این موالی یا وافدین فارس و خراسان که به جمع اشعار و اخبار و امثال عرب مشتغل بودند رُوات نامیده شدند، زیرا اینان آنچه را که از تازیان شنیده بودند روایت میکردند. در ابتدا راوی یا راویه به کسی گفته میشد که شعر شاعر یا شاعرانی را حفظ کند و بخواند. هر یک از شاعران جاهلیت و اسلام را راوی یا روات خاصی بود، مثلاً مربع راوی جریر وفرزدق بود. لیکن بعد از آنکه عده ای به حفظ مطالب مختلف از فرهنگ عرب و نقل روایات آنها مبادرت کردند آنان را راوی و راویه گفتند و کار این دسته خود بابی از ادب و منشاء علوم مختلف لسانی و ادبی عرب گردید، زیرا از این طریق اشعار و امثال و لغات و اخبار عرب اخذ و در کتب مختلف تدوین شد و مورد استفاده ٔ علمای لغت و صرف و نحو و ادب قرار گرفت. روات در هرچه روایت میکردند سلسله ٔ روایت خود را محفوظ میداشتند و سعی میکردند روایت آنان از اعراب بدوی مانند قیس و تمیم و هذیل و کنانه و امثال آنان باشد و از اعراب شهر یانزدیک شهری چیزی روایت نمیکردند زیرا زبان آنان فاسد شده بود. در صدر دولت عباسی بر اثر توجهی که از طرف خلفا و بزرگان و مردم نسبت به روات میشد این علم رونق بسیار داشت و بخصوص نخستین خلفای عباسی مال کثیردر این راه صرف میکردند و همین امر باعث شد که عده ای از روات وضّاع برای ترویج بازار هنر خود پدید آیندو اشعار مجعول و موضوعی را به اسم شعرای جاهلی یا اعراب بادیه روایت کنند. در عصر اول عباسی از میان روات عده ای در روایت اشعار و دسته ای در روایت لغات یا امثال و اخبار عرب و نظایر این مطالب شهرت یافتند. (نقل به اختصار از تاریخ ادبیات در ایران تألیف ذبیح اﷲ صفا چ 2 ج 1 صص 119- 121).
|| تافتن رسن را. (منتهی الارب). رَوی ̍ الحبل َ روایهً؛ تافت ریسمان را. (از اقرب الموارد). || آب آوردن اهل خود را. (از منتهی الارب). آب آوردن کسی را. (آنندراج). رَوی ̍ علی اهله و روی لهم روایهً؛ آب آورد اهل خود را. (از اقرب الموارد). || محکم بستن جهاز را بر شتر بر سر رواء تا برنیفتد. (از منتهی الارب). روایه رحل، بستن رحل را بر روی شتر تا نیفتد. (از اقرب الموارد). || آب کشی کردن برای قوم. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد).


عربستان

عربستان. [ع َ رَ ب ِ] (اِخ) عربستان شبه جزیره ای است که از طرف جنوب به خلیج عدن و تنگه ٔ باب المندب و اقیانوس هند و دریای عمان و از مغرب به دریای سرخ (قلزم) و ترعه ٔ سوئز و از مشرق به دریای عمان و خلیج فارس و عراق عرب و از شمال غربی به طرف جنوب شرقی شبیه شکل ذوزنقه ٔ غیر منتظم است از طرف شمال میان شامات و نجد و در طرف جنوب میان نجد و حضرموت و عمان و یمن دو کویر بسیار وسیع واقع شده است (کویر نفود و کویرالربع الخالی). در شمال غربی میان مدیترانه و فلسطین و خلیج عقبه و ترعه ٔ سوئز شبه جزیره ٔ سینا واقع است. در مشرق این شبه جزیره و در جنوب بحر میت و فلسطین خطه ٔ سرحدی بین حجاز و فلسطین است معروف به وادی العریه که مملکت نبطی های قدیم و پای تخت آنها بوده است که در مآخذ رومی و یونانی پترا مینامیدند. در جنوب این خطه و در امتداد سواحل عقبه و دریای سرخ از شمال غربی به جنوب شرقی، خاک حجازممتد میشود. و باز در امتداد ساحل و به همان قرار ولایت کوچک عسیر و در جنوب عسیر خطه ٔ یمن واقع است که تا دریای سرخ و تنگه ٔ باب المندب کشیده میشود. و پس از آن در انتهای جنوب عربستان و ساحل دریای عربستان و اقیانوس هند و از مشرق به مغرب ابتداء ناحیه ٔ عدن است و در مشرق آن حضرموت و در مشرق حضرموت خطه ٔ ساحلی مهره است، در ساحل غربی خلیج فارس رو به شمال غربی ولایت لحساء است، در شمال این ولایت و جنوب بصره ناحیه ٔ کویت است و در وسط قطعه ٔ عربستان میان عمان از طرف مشرق حجاز و از طرف مغرب کویر دهناء است، از جنوب کویر، نفود، و از شمال مملکت نجد و یمامه واقعاند.
دولت: در سرزمین عربستان از زمان بسیار قدیم و عهد ماقبل از تاریخ شعبه ای از اقوام سامی ساکن بودند. این قوم که اکنون عرب خوانده میشوند اغلب صحرانشین بودند و بجز در مناطق ساحلی آن و عراق تمدنی وجود نداشت، در این قطعه از قرون بسیار قدیم شاهراهی برای تجارت هند با مصر و سوریه و بابل بود و با دول بزرگی مانند مصر، بابل، فینیقیه و یهود مراوده داشتند و امتعه ٔ ممالک دوردست را بخود جلب میکردند و بدین طریق عمان، شرق عربستان، حضرموت و سواحل جنوبی یمن راه تجارتی بود و بدین جهت در جنوب و جنوب غربی عربستان در عصر بسیار قدیم دول متمدن عربی نژاد تشکیل شدند مانند سلطنتهای معین و سبا و حضرموت و قتبان و بویژه معین مرکز عمده تجارت بود و برای تأمین راه تجارت به شمال در خط تجارت خود نفوذی پیدا کرده بودند.
سلطنت معینی ظاهراً قدیمترین دول متمدن عربستان بوده است و پیش از قرن هشتم قبل از میلاد تمدنی کافی داشتند.و دولت مهمی تأسیس کرده بودند که کتیبه ها و آثار زیادی از آن به دست آمده است. این مملکت عبارت از قسمت شمالی و شرقی یمن و قسمت جنوبی عربستان و مشرق آن خطه بود و شهر عمده آن معین (معان) و پایتخت آن شهرهای قرنا (قرنه = سوداء) و یثیل (براقش) بوده است که در شمال شرقی صنعاء امروزی واقع بود، ابتداء و انتهای این دولت بدرستی معلوم نیست، برخی ابتدای آن را ازدو هزار سال قبل از میلاد میدانند و انقراض آن را درقرن نهم قبل از میلاد و برخی ابتدای آن را قرن دوازدهم و انتهای آن را قرن نهم قبل از میلاد میدانند. در جنوب شرقی مملکت معین سلطنت قتبان بوده است که با حکومت معین هم عصر بود. این دولت تا استیلای حمیریها درسال 115 ق. م. وجود داشت و پایتخت آنها تِمنَع یا تمناء در جنوب شرقی یا غربی مأرب بوده است. سلطنت حضرمَوْت نیز با معین هم عهد بوده آنان در اقصی نقاط جنوب عربستان حکومت میکردند. باری پای تخت این دولت ثبوه بود این دولت تا 300 ق. م. به دست حمیریها برافتاد. سلطنت سبا بدو دوره تقسیم میشود. ابتدا از سال تأسیس تا 550 ق. م. که سلطنت در دست کهنه بود و دوم از اواسط قرن ششم ق. م. تا انقراض که سلاطین مقتدر حقیقی بودند. در دوره اول پایتخت آنها صرواح بوده است. در سال 115 ق. م. قوم حمیر که از اقصای جنوب عربستان بودند ابتدا بر ممالک قتبانی و بعد بر سبا تسلط یافتند و سلاطین آنها را تبع نامیدند و بعدها سلاطین حضرموت سباویمنه نامیده شدند.
در قرن دوم مسیحی حبشیها به ممالک حمیریها استیلا یافتند و مبشرین مسیحی مسیحیت را داخل در یمن کردند و کلیساها بنا کردند و در این مدت تحولاتی نیز پدید آمد. حمیریها که از تسلط حبشیهای مسیحی و بیگانه به خاک خود ناراضی بودند به دربار ایران استغاثه و از نوشروان استمداد نمودند دولت ایران درحدود سال 570 م. به یمن لشکرکشی کرد و حبشی ها را شکست داد و سرانجام ایرانیان در یمن حکمرانی کردند. دربعضی از نواحی دیگر سرزمین عربستان نیز حکومتهائی بودند مثلاً در تمام خلیج عقبه و شمال شرقی شبه جزیره سینا از قرن چهارم ق. م. نبطی ها دولت متمدنی داشتند و این مملکت مرکز تجارت بود و بعدها بتمام اراضی سرحدی میان شامات و عربستان از فرات تا دریای سرخ اسم نبطی داده شد و پایتخت آن پترا بود و دارای زبانی خاص بودند. و در شمال العلاء تمدن ثمودی واقع بود در شمال شرقی حجر در 14 فرسخی تیما واقع است که مرکز تمدنی بسیار قدیم بود که نفوذ بابلی و آرامی در آنجا پیدااست و در سال 192- 211 م. شهر تدمر به دست امپراطور روم بود و پس از شکست روم از شاپور اول پادشاه ساسانی در سال 260 م. ایرانیان شمال سوریه و آسیای صغیررا گرفتند. گذشته از دول و نواحی متمدن عربی، مردم عربستان بر دو نوع بودند، بادیه نشین و حضری. حضریها اگرچه شهر و قصبه داشتند ولی در درجه ٔ ابتدائی بودندو بدویها از هر جهت آنها را احاطه کرده بودند و با آنها مخلوط بودند در سرحدات عربستان این حضریها تحت نفوذ دول متمدن بزرگ دولی نیم متمدن بوجود آوردند تااعراب بدوی را تحت نفوذ خود آرند و بطور کلی خطه ٔ عربستان در تحت نفوذ سه دولت ایران، روم و حبشه بود. مشرق و شمال شرقی آن زیر حمایت دولت ایران و شمال غربی تابع روم و قطعات مرکزی و جنوب زیر نفوذ حبشه بودند و بالجمله از مجاورت و معاشرت با این دول، دول نیمه متمدنی بوجود آمد که هر کدام تابع دولت متمدنی بود بدین طریق حیره و غسان و کنده تحت نفوذ ایران و روم و یمن بودند، مملکت حیره از اواخر قرن سوم تا 602 م. ادامه داشت سدی میان ایران و اعراب بادیه بود و در زیر سلطنت ملوک لخمی ها بودند این مملکت بتدریج وسعت یافت و از فرات تا نجد امتداد یافت و قریب 300 سال لخمی ها سلطنت کردند، سلاطین حیره که دست نشانده ٔ ایرانیان بودند غالباً با دولت روم و ملوک غسان که تابعروم بودند زد و خورد داشتند سلاطین غسان حدود 600 م.در سرزمین حوران و جنوب غربی آن در اراضی بلقاء و جولان سلطنت داشتند و تحت حمایت روم بودند آنان بعداً بواسطه ٔ پیش آمدهائی با ایرانیان همدست شدند و در سال 614 م. که خسروپرویز دمشق را گرفت سلطنت غسانیان پایان یافت. ملوک کنده در مرکز عربستان و نجد و یمامه سلطنت داشتند و در 480 م. تمام قبائل نجد از جنوب تاشمال در زیر لوای کنده متحد شدند. قسمت مهم سرزمین عربستان در طول تاریخ موطن بابلیان، آشوریان فینیقیان و عبرانیان و سپس عناصر یهود و مسیحیت بوده است و بنا بر تحقیق عرب همان نژاد سامی است پس از ظهور اسلام مهد و محل تمدن اسلامی گردید و دگرگونی خاص در اوضاع اجتماعی آنجا پدید آمد. برخی گویند موطن اصلی نژادسامی افریقای شرقی است و برخی دیگر گویند موطن اصلی این نژاد عراق است. ولکن قول محقق این است که موطن اصلی این نژاد شبه جزیره ٔ عرب است و چنانکه از منابعتاریخی به دست آید در حوالی سال 3500 ق. م. مردمی از نژاد سامی از راه شرق افریقا مهاجرت کردند. و به طرف شمال سرازیر شدند و با سکنه ٔ مصر که حامی نژاد بودند اختلاط پیدا کردند و در حوالی نیمه ٔ هزاره سوم ق.م. مردم سامی نژاد مهاجرت دیگر را شروع کردند.
مردم عربستان: مردم عربستان دو دسته اند یک دسته شهرنشین و دسته دیگر بادیه نشین، و این امر از قدیم الایام حتی تاکنون موجب شده است که حدود حقیقی مردم عربستان معلوم نگردد. شغل مردم عربستان زراعت و تربیت شتر و تجارت بوده است البته خصوصیات روحی و اقتصادی آنها برحسب مناطق مختلف فرق میکند. بسیار از مردم سرزمین عربستان هنوز در حالت نیم بداوت زندگی میکنند و آثار تمدن کمتر در آنجا نفوذ کرده است. باستثنای مردم شهرنشین مکه و مدینه و یمن و صنعا وعدن که تا اندازه ای باز هم بتفاوت با اوضاع تمدن امروزی آشنائی دارند و تحت تأثیر و نفوذ تمدن واقع شده اند. مردم ده و بادیه نشین اغلب همان حالت و روحیات بداوت را حفظ کرده اند مردم قصیم از لحاظ اخلاقی نرم ترو ملایمترند تا مردم حوالی یمن و عدن و مردم ریاض ازبعضی جهات دارای ظرافت خاصی میباشند. بطورکلی مردم عربستان بافتخار گذشته ٔ خود و نژاد خود هنوز هم میبالند و حتی برخی از آن نواحی مانند قصیم خود را از سایرین برتر و مقدم میدارند و مردم عارض خود را از لحاظ شجاعت مقدم میدارند و مردم بحرین خود را از مردم کویت برتر می دارند.
زندگی بدوی: گذشته از مراکز مهم و شهرهای عربستان مردم بدوی هنوز هم به زندگانی بدوی خود و چادرنشینی آن چنان عادت کرده اند که حاضر بترک آن نمی باشند. زندگی بادیه نشینی که شامل بسیاری از سکنه ٔ عربستان است بدین طریق است که مردم همواره در سیر آفاق اند و طبق فصول مختلف منطقه هائی را که مناسب با زیست و زندگی آنها و احشام آنها است انتخاب مینمایند بدانجا کوچ میکنند و هر سرزمین که در فصول مختلف مستعد زندگی باشد اشغال میکنند یک منطقه ٔ مستعد برای زندگی مردم بادیه نشین منطقه ای است که مرتع کافی برای احشام و اغنام آنان داشته باشد این مردم علاوه بر تربیت مواشی و احشام در گذشته از راه چپاول و غارت اموال دیگران نیز زندگی میکردند. سر و کار مردم بادیه نشین با شتر، بیابان قفر و خرماست مردم بادیه نشین در حفظ رسوم و عادات قومی خود سخت پایبند میباشند. بجز قسمتی از جزیرهالعرب بقیه ٔ نقاط آن مسکونی است و مع ذلک اکثر مناطق آن حاره است و مردم آن سرزمین بواسطه ٔ زیادی حرارت که موجب از بین رفتن میکربهاست دارای عمر درازی هستند. بویژه در مناطق سرسبز و حاصل خیز آن که عمرهای مردم درازتر است.
بارندگی و آب: بارندگی درحجاز بسیار کم است و درجه ٔ حرارت آن سرزمین زیاد است. حد متوسط حرارت سرزمین یمن 80- 90 است و هوای آن مرطوب است. در مدینه حرارت از 70 تجاوز نمی کند و طائف بهترین مناطق حجاز است از لحاظ آب و هوا، در سرزمین عربستان انهار بمعنی معروف در کشورهای دیگر وجود ندارد. لکن بعضی از مجاری یا نهرهای کوچک دائم الجریان در یمن و عدن، و لحساء و عمان و نجد و جز آنها وجود دارد که در آنها آب جریان دارد. این گونه نهرها طولانی ولی کم عمق اند و طولانی ترین آنها وادی الرمه است که از نزدیک مدینه شروع میشود و از قصیم میگذرد. و دیگر وادی حنیفه است که از آب ریزهای کوههای غربی آب گرفته و به نزدیکهای خلیج فارس منتهی میشود، اما وادی هائی که به طرف بحر احمر جریان دارند عمق زیادتری دارند.
نسب: در میان اعراب مسأله ٔ نسب اهمیتی عظیم داشته و هنوز هم تا حدی دارد و دانستن نسب قبائل و اشخاص فن مهمی در میان آنها بود، دست نسب شناسان عرب تمام قبایل و تیره ها وشاخه های آنها را شرح میدادند و ضبط میکردند و اگرچه نسب نامه بعد از اسلام مدون گردید، لکن قسمت عمده ٔ آنها از محفوظات و روایات سینه به سینه بوده است. بطورکلی نسب شناسان، اعراب را بدو شجره ٔ بزرگ تقسیم کنند: عربهای جنوبی از یمن و عربهای شمالی، که اول را به قحطان و دوم را به عدنان میرسانند و عربهای قحطانی و عدنانی می نامند. عربهای یمن اعم از حمیریها سبائیها و معینی ها و قتبانیها و حضرموتیها و عربهای بدوی آن مملکت که به بنوکهلان معروف هستند عرب اصلی بوده اند (عرب عاریه). و همین طور طوائف منقرض شده عاد و ثمود، طسم، عرب مستعربه اند یعنی اصلاً از نژاد عرب نمی باشند و در عرب مستهلک شده اند. بطور کلی قبائل قدیم عرب عبارت بوده اند از: غسانیها، لخمیها، کندیها، طی، عامله، جذام، ازد، تنوخ، خزاعه، بنوجرهم، خزرج، که عربهای جنوبی و قحطانی اند. بعضی مردم و سکنه ٔ عربستان را به چند دسته و طبقه تقسیم کرده اند: 1- عرب بائده. 2- عرب عاریه. 3- عرب مستعربه. و از لحاظ نسبت ابتداء به دو قسم قحطانیه و عدنانیه تقسیم کرده اند، مسکن قحطانیه یمن و عدنانیه حجاز است و گویند عرب قحطانی اصل اند و عدنانیه فرعند که عربیت را از قحطانیه گرفته اند. شکی نیست که عرب جاهلیت اهمیت خاصی به انساب میدادند و آن یکی از افتخارات عرب و قبائل بشمارمیرفت، مستشرقین به این موضوع که عرب را به قحطانیه و عدنانیه تقسیم کرده اند توجهی خاص کرده اند. نسابون اقدم طبقات عرب را به ابناء سام نسبت داده اند و اسماء ابناء سام را از تورات نقل کرده اند. در مسأله ٔ انساب و طبقات عرب از کتاب مقدس عهد عتیق بسیار استفاده شده است. از جمله قبائل عرب قدیم که در قرآن و تورات آمده است: عاد، ثمود، طسم، جدیس، امیم، جاسم، هود، عبیل، عبدضخم، عمالقه، قوم نوح اند ولی اکثر در وجود این طبقات شک کرده اند.
قبیله: نظام قبیله در اجتماعات بدوی اصل اجتماع آنها را تشکیل میدهد چند خیمه را حی نامیده اند و اعضاء یک حی را قوم نامند. افراد یک قوم مردم خود را یک خون دانسته و نسبت بیک رئیس که از میان خود برمیگزیده اند خاضع بودند، معمولاً رئیس مسن ترین آنها بود و هر قومی با اضافه کردن کلمه ٔ بنی به اسم، مشخص میشدند. هرخیمه بامتاع مختصری که در آن هست ملک یک فرد است لکن آب و مرتع و زمین زراعی ملک مشاع برای قبیله است. رئیس را شیخ مینامیدند و او مسن ترین اعضاء قبیله بوده و سمت زعامت داشته است. علاوه بر رعایت سن باید دارای صفات بارز شجاعت و درایت و شخصیت خاص و مورد پسندباشد. وی موظف بود در کلیه شؤون افراد قبیله از امور قضا و جنگ و دفع منازعات دخالت کند، و باید قبل از تصمیم با زعماء قوم مشورت کند و مادام که مردم از او راضی بودند بدان سمت باقی می ماند.
عصبیت: یکی از امور مهمی که در قبائل بدوی رعایت آن میشده است روح عصبیت در افراد قبیله بوده است، بطوری که هر فرد خود را فدای قبیله میدانست و بالاخره اصل، قبیله بوده است و افراد مستهلک در قبائل بوده اند البته در این مورد تحولاتی نیز پیدا شده است.
قصاص: اعراب بدوی از قدیم الایام بر این بودندکه خون را باید با خون شست و هیچ نوع کیفر دیگری راقبول نداشتند و در این میان بعد از قاتل نزدیک ترین فرد به قاتل مسؤول بوده است و گاه اقرباء مقتول تا 40 سال دست از خونخواهی برنمی داشتند و در فکر انتقام بودند.
دین اعراب قدیم: دین عرب مکه اصلاً ستاره پرستی و رب النوع پرستی و بظاهر بت پرستی بود و بتهای سنگی و چوبی که هر یک مظهری از امور معنوی بودند میپرستیدند مانند «ود» که مظهر ماه بود و هبل خدای بزرگ مکه و بعل، لات، منات، سواع، یعوق، یغوث، نصر. این وضع البته به دست توانای حضرت رسول اکرم (ص) درهم ریخته شد و مردم را به یهوه خدای یگانه که اﷲ گفته شد دعوت فرمودند و مهمترین مبارزات اولیه ٔ حضرت رسول همین بود.
خدایان قدیم: خدایان قدیم عربستان عبارتند از صدی، ضرا، صمو، هباء، عزا، طوطمیه، ذات انواط که درخت معروفی است، ذوالخلصه که خانه ای بوده در قریه ٔ ثروق که عرب مانند مکه آن را متبرک میدانستند، سعد که سنگ بزرگی بوده است بساحل جده، بعل، مردوخ وأنو که ارباب بابلیان بوده است و نیز هبا، ثالوث، ینبو، عشتار، لاتو، مامناتو.
خدایان یهود: خدایان عرب یهود مذهب عبارتند از خدای یمن، استار، ود، نانکروب، شمس، انومائی، هوباس، و... از خدایان بزرگ آنها هبل (بت بزرگ) لات مناه، ودّ، قزح است... (از الاساطیر العربیه. محمد عبدالسعیدخان).
محصولات: خشکی هوای عربستان و شوره زار بودن خاک آن مانع اساسی برای سرسبز شدن این سرزمین است. مهمترین محصولات عربستان بدین قرار است، حجاز: خرما. یمن: گندم و جو. عمان ولحساء: برنج و ذرت و صمغ عربی و قهوه و زغال. شام: انگور، کشمش، زیتون، انار، سیب، زردآلو، پرتقال، لیمون، نی شکر، خربوزه، موز. و میوه های دیگر که هر یک مخصوص منطقه ای معین است. در بین اعراب مهمترین درختها درخت خرماست چنانکه مهمترین حیوانات شتر است.
حیوانات: بطورکلی از امثله و اخبار عرب برمی آیددر سرزمین عربستان پلنگ، گرگ، روباه، شیر، کرگدن، عقاب، باز، بوم، کلاغ، هدهد، قبره، بلبل، کبوتر، کبک، قطا، شتر، الاغ، سگ، اردک، گوسفند، قاطر، ملخ و جز آنها وجود دارد و اسبان عربی مشهور است.
خانه ٔ کعبه و ولایت آن: ولایت کعبه را ابتدا اسماعیل بن ابراهیم بعهده داشت و بعد از مرگ او ثابت بن اسماعیل و سپس بترتیب مفاض بن عمروالجرهمی، عمروبن حارث الغسان، خلیل بن حبضه، غوی بن مربن اد، قصی بن کلاب، عبدالدار، هاشم بن عبدمناف، عبدالمطلب، عباس بن عبدالمطلب، عهده دار ولایت کعبه بودند. (رجوع به تاریخ ادبیات ایران ص 62، 105، ایران در زمان ساسانیان، صص 80 -103، عرب قبل از اسلام تقی زاده و مقدمه ٔ ابن خلدون شود.)
صنایع: صنایع آنها عبارت است از ریخته گری، تجارت، آهنگری، بیطاری، حجامت، فصد و جز آن. مردم عربستان بطور عموم اشتغال به صنعت را زشت میدانستند و کسانی که بدین گونه کارها اشتغال داشته اند یا از ملت غیرعرب بوده اند یا از مردمی که رعایت اصول نژادی را نکرده اند و این گونه افراد مورد سرزنش و حقارت بوده اند. از صناعات و اشتغالات مشهوری که عرب بدوی بدان اشتغال داشته است غواصی لؤلؤ است که قواعدی خاص برای این کار داشته و نظامات معینی مقرر بوده است که از حد آن تجاوزنمی شد.
طب و بهداشت: مردم عربستان کمتر توجه به طب داشتند و مطابق همان اصول قدیم مریضهای خود را معالجه میکردند و البته در میان مردم صحرانشین از قدیم الایام نوعی از بهداشت و طبابت خانگی وجود داشته است که ظاهراً اصالت عربی دارد. گو اینکه قسمتهای بسیاری از آن را در اثر رفت و آمد و معاشرت با مردم دیگری از ملت های بیگانه گرفته اند، البته اکنون در بسیاری از شهرهای عربستان مدارس طب تأسیس شده است و به طب جدید هم آشنائی دارند.
علوم و معارف: چنانکه از بعضی از خانواده های علمی نجد و احساء صرف نظر کنیم میتوانیم بگوئیم بلاد عرب خالی از مدارس بمعنی خاص بوده است و در دوران بسیار قدیم و قبل از اسلام اصولاً توجهی به این قسمتها نمی شده است و مجموعه ٔ هنر آنها تفاخر به ملیت و سرودن اشعار ملی بوده است که حاکی از برتری نژادی و قومی میباشد و بجز بعضی از نواحی آن که از پرتو علوم و معارف ایرانی مستفیض بوده اند، خود دارای مدارس قابل توجهی نبوده اند. پس از ظهور اسلام و تحریض و تحریک بر علم و معرفت به این قسمتها نیز توجه شد و بوسیله ٔملتهای دیگر بویژه ایرانیان اقدام به تأسیس مدارس و مساجدی گردید که علوم دینی و تفسیر و فقه و حدیث در آنها تدریس میشد در دوره های اخیر نیز با کوشش زیادی مدارس به سبک جدید کم و بیش رایج گردید و در این راه قدمهای مؤثری برداشته شده است.
علماء عربستان: علماء عربستان در دوره ٔ اسلامی مانند سایر کشورهای اسلامی عبارت بوده اند از علماء دینی که عمده اشتغالات آنها تفسیر و فقه و حدیث و اصول بوده است و احیاناً در میان آنها دیده میشودکه کسانی به فلسفه و علوم ریاضی نیز توجه داشته اند همزمان با تحولاتی که در دنیا بوجود آمد و در رشته های مختلف نیازمندیهایی پیدا شد متدرجاً و به طور آرام نیز ثمره ٔ تمدن علمی امروزی در کشورهای عربی کم و بیش نمودار شده است نهایت آنکه آنان را در مراتب تمدن با ملل همجوار خود به سبب تفاوت مناطق اختلافاتی مشاهده میشود.
کرم: یکی ازصفات بارز و نمودار مردم عربستان در عرب جاهلیت و به نحو عاقلانه تری در اسلام کرم و جود و جوانمردی و مهمان نوازی بوده است که عرب همواره بدان افتخار میکند مضیف های متعدد در تمام مناطق و شهرها و حتی میان چادرنشین ها وجود داشته است که در آنها از واردین پذیرائی میشده است. مردم عربستان سخی و دست و دل باز و منیعالطبع و جوانمرد بوده اند و این صفت یکی از صفات بارزه و ممتازه ٔ آنها به حساب می آید. در این مورد قصه ها و حکایتهای شیرین وجود دارد که نمودار کرم و اخلاق و فتوت آنهاست.
زن: در سرزمین عربستان توجه خاصی به آموزش زن حتی در دوره ٔ اسلام نداشته اند و بجز قرائت قرآن و فرا گرفتن مسائل مذهبی علوم و فنون دیگررا برای زن مجاز نمی دانستند این وضع کم و بیش در کشورهای دیگر مسلمان نیز وجود داشته است.
القاب: ق یکی از مسائل مورد توجه و مهم عرب جاهلی انتخاب القاب و انتسابات است که مایه فخر آنها محسوب میشد و هر طایفه و قومی را لقبی بوده است، اشخاص سرشناس و رجال آنها نیز برای خود القابی داشته اند و در این مورد وضع خاصی داشتند که بطور آزادانه هر نوع لقب و کنیتی را بدیگری میدادند و برخی را فقط به نام میخواندند و امرا و ملوک خود را به القاب و اسماء خاص نام میبردند مانند ملک، عبدالعزیز، طویل العمر، شیخ، امام، و از جمله القاب عبدالعزا، عبدمناف، عبدالدار و غیره بوده است. کنیه ها معمولاً با اب و ام شروع میشود. مانند ابوعبداﷲ، ابودرداء ابوجعفر و ام لیلی، و ام سکینه... و نمودار انتساب خاص است.
مساوات: اگر تفاخر و تفاضل و انتسابات اقوام عرب را ندیده بگیریم تقریباً مردم عربستان از لحاظطبقاتی خود را مساوی یکدیگر میدانستند نهایت خود رااز سایر نژادها برتر می شمردند ولکن فضل و برتری در میان خود آنها نبود برتری خاصی برای افراد و مقامات قائل نبودند اعم از حاکم و رعیت و حتی در دوره های اسلامی این معنی محقق شد که بموجب آیه ٔ شریفه «ان أکرمکم عنداﷲ اتقی̍کم » (قرآن 13/49)، هیچ فردی اعم از مالک و مملوک، حاکم و امیر و جز آنها بر دیگری برتری نداشت و چنانکه حاکمی اجحاف میکرد مانند افراد عادی مورد سیاست شرعی واقع میشد البته این وضع تا اندازه ای از ثمرات تساوی خاص اسلامی است.
نظر اجمالی به اوضاع عربستان بعد از اسلام: مقارن با ظهور اسلام آشفتگی خاصی در خطه ٔ عربستان حکومت میکرد ظهور اسلام یکی از حوادث مهمی است که تاریخ ملت عرب و بلکه بسیاری از ملل دیگر را دگرگون کرد و سرزمین های زیادی را از نظر جغرافیائی و اجتماعی واژگون نمود. بسیاری از سرزمین ها که از لحاظ زبان و عادات و رسوم با اعراب تفاوت کلی داشت بر اثر تعالیم اسلامی و تسلط اعراب بر آنها رنگ عربیت به خود گرفت بطوری که در قرون و اعصار بعدی آنها را جزء کشورهای عربی به جساب آوردند. اسلام برای ملت عرب با رهبری ملتهای دیگر چون ملت ایران تمدنی بساخت و آنان را به نظم و ترتیب اداری و کشورداری آشنا ساخت. (از الاساطیر العربیه تألیف محمد عبدالسعیدخان، تاریخ العرب محمد مبرول نافع -مصر 1953 م.) (از پرویز تا چنگیز تألیف تقی زاده) (تاریخ العرب قبل از اسلام جواد علی بغداد 1951) (جزیرهالعرب فی القرن العشرین حافظ و هب مصر 1956) (العراق قدیماً و حدیثاً تألیف سیدعبدالرزاق حتی چ صیدا 1948 م.).


ابوالاسود دئلی

ابوالاسود دئلی. [اَ بُل ْ اَ وَ دِ دُ ءَ] (اِخ) ظالم بن عمروبن سفیان بن جندل و بعضی گفته اند سلیمان بن عمرو و به گفته ٔ برخی سلیمان بن عامر و جمعی دیگر نام او را عمربن حلس بن نفاثهبن عدی بن دئل بن بکربن عبد مناف بن کنانه المکنی باَبی الاسود الدئلی یا الدولی به ضم دال مهمله و فتح همزه یا واو منسوب به دُوَل به فتح واو یا دئل به کسر همزه، و آن قبیله ای است از کنانه و اینکه همزه را در نسبت فتحه داده اند برای احتراز از توالی کسرات است و یکی از محشین اصبهانیین اواخر که بر شرح الفیه ٔ عبدالرحمن سیوطی حاشیه نوشته گوید که نسبت او به دیلم است و از کسائی و ابی عبید و ابی محمدبن حبیب آرند که نسبت دئلی به دیل به کسر دال مهمله و سکون یاء است و صاحب منتهی المقال گوید بعضی گفته اند دئلی به کسر دال و فتح همزه و دئل به این صورت نام جانوری است میان راسو و روباه و ابن حجر در تقریب گوید نام او ظالم بن عمرو است و بعضی گفته اند عمروبن ظالم و بعضی عمیربن ظلیم و بعضی عمروبن عثمان و بعضی عثمان بن عمرو و بخاری صاحب کتاب الکنی گوید عمروبن سفیان بن ظالم یا سارق بن ظالم و صاحب روضات گوید از این جهت گفته اند که در اسم و نسب و نسبت او اختلاف بسیار است و بعض از مورخین عامه گویند او تابعی و از مردم بصره است. ذهبی و ابن حجر گفته اند وفات او به سال 99 هَ. ق. بود و به قول خلیفهبن خیاط در طاعون جارف به سال 69 هَ. ق. به هشتادوپنج سالگی و بعضی گویند پیش از طاعون به علت فالج و بعضی گفته اند وفات او در زمان خلافت عمربن عبدالعزیز بود به سال 101 هَ. ق. و در کتاب وفیات الاعیان آمده است که او از سادات تابعین و اعیان آنان است و در رأی و عقل اشد و اکمل رجال است و بصری است و بعضی گفته اند که او معلم اولاد زیادبن ابیه بودآنگاه که ولایت عراق داشت و گویند او را در بصره خانه ای بود و همسایه ای که او را می آزرد پس آن خانه بفروخت او را گفتند خانه ٔ خویش بفروختی گفت همسایه را فروختم و این گفته ٔ او مثل شد و خلیفهبن الخیاط گوید آنگاه که عبداﷲبن عباس عامل امیرالمؤمنین علیه السلام از بصره بحجاز شد ابوالاسود را بجای خویش نصب کرد و او تا قتل امیرالمؤمنین علیه السلام بدان مقام ببود و در اغانی آمده است که او سفری بفارس و اصفهان رفته است. و صاحب طبقات از قول جاحظ گوید در همه ٔ طبقات او جای دارد و در هر طبقه مقدم افراد آن طبقه است. از جمله در طبقه ٔ تابعین و فقها و محدثین و شعرا و اشراف و فرسان و امرا و دهاه و نحاه و حاضرجوابان و شیعه وبخلاء و صُلع و بُخرِ اشراف. و مرگ او به سال 69 بوده است بطاعون جارف. و او را واضع علم نحو گویند و گویند حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بدو فرمود کلام بر سه گونه است اسم و فعل و حرف و فرمود آنرا کامل کن و بعضی گفته اند که او معلم اولاد زیادبن ابیه بودآنگاه که زیاد حکومت عراق داشت و روزی ابوالاسود نزدوی رفت و گفت اصلح اﷲ الامیر می بینم عرب را که با دیگر مردم آمیخته اند و زبانشان بگشته است آیا رخصت کنی تا من چیزی وضع کنم عرب را تا بشناسند و زبان خویش بدان راست کنند زیاد اجازت نکرد و سپس مردی نزد زیادآمد و گفت اصلح اﷲ الامیر توفی ابانا و ترک بنون، بجای توفی ابونا و ترک بنین و زیاد از شنودن آن طیره گشت و گفت ابوالاسود را بخوانید و چون او حاضر آمد گفت آنچه از وضع آن ترا نهی کردم اینک امر می کنم و باز گفته اند ابوالاسود روزی بخانه درآمد و یکی از دختران او گفت ما اَحسن السماء بضم نون احسن و کسر همزه ٔ سماء و او در جواب گفت یا بُنیه نجومها دختر گفت من نپرسیدم که چه چیز از آسمان بهتر است بلکه شگفتی نمودم ابوالاسود گفت پس بگوی ما اَحسن َ السماءَ. در این وقت بوضع قواعد نحو پرداخت و باز گفته اند که زیاد بدو گفت که برای مردم قواعدی بنه تا پیشوای آنان باشد و کتاب خدای تعالی را بدان بدانند و او تن زد تا روزی که ابوالاسود شنود که کسی این آیت میخواند: ان ّ اﷲ بَری ٔ من المشرکین و رسوله گفت گمان نمیکردم کار مردم تا اینجا کشیده باشد و نزدزیاد شد و گفت اینک امر امیر بجای آرم بگوی مرا کاتبی زودیاب و تیزفهم دهند وی را کاتبی از عبدالقیس بدادند و او نپسندید و دیگری را بیاوردند بدو گفت آنگاه که من دهن باز کنم در ادای حرفی نشانی بر بالای آن نه و چون لب ها گرد کنم نشانه در پهلوی آن گذار و چون هر دو لب فراهم آرم نشانه بزیر وضع کن و او چنین کرد. و جلال الدین سیوطی از ابن انباری و او از طریق عتبی آورده است که معاویه بزیاد نوشت تا عبیداﷲ را نزد وی فرستد و عبیداﷲ پیش معاویه شد و با او سخن گفت و در سخن لحن آورد معاویه بزیاد نوشت از تو سزد فرزندی چون عبیداﷲ را مهمل گذاردن. در این وقت زیاد ابوالاسود را بطلبید و گفت این سرخ پوستان، و مراد او عجم بود، زبان عرب تباه کردند چه شود که چیزی بنهی تا مردم کلام خود بدان راست کنند و کتاب خدای فهم کنند و ابوالاسود امتناع ورزید و زیاد حیلتی اندیشید و مردی را گفت در راه بنشین بر طریق ابوالاسود و چون او بگذرد آیتی از قرآن بغلط برخوان و آن مرد چنین کرد و آیه مذکور بکسر لام رسول بخواند و آن بر ابوالاسود سخت ناگوارآمد و گفت منزه است خدا از آنکه از رسول خود برائت جوید و بفور نزد زیاد شد و گفت کنون خواسته ٔ تو بجای آرم و چنان بینم که شروع باعراب قرآن کنم مرا سی مرد فرست و زیاد آن مردم بدو بفرستاد و ابوالاسود از آنان ده تن برگزید و در آخر یک تن از عبد قیس را اختیار کرد و گفت مصحف برگیر و با رنگی جز مداد آنگاه که من دهن بگشایم نقطه بر سر حرف نه و چون دهان گرد کنم نقطه بر جانب حرف گذار و چون دو لب بهم نزدیک آرم نقطه در زیر حرف وضع کن و چون غنه ای در یکی از این حرکات یابی دو نقطه بگذار و از اول قرآن تا آخر بدین گونه بنوشت سپس کتاب مختصر که بدو نسبت کنند بنگاشت. و ابوالقاسم زجاجی از ابی جعفر طبری و او از مسلم باهلی آرد که ابوالاسود گفت روزی بخدمت امیرالمؤمنین علی علیه السلام شدم و او را دیدم سر بفکرت فروبرده گفتم امیرالمؤمنین چه میاندیشد گفت من در این شهر شما لحنی شنیدم و خواستم کتابی در اصول عربیت وضع کنم پس گفتم اگر امیرالمؤمنین چنین کند ما را احیا کند و این زبان در میان ما پایدار ماند و سه روز پس از آن بخدمت او مشرف شدم و او صحیفه ای نزد من افکند در آن نوشته: بسم اﷲ الرحمن الرحیم. الکلام کله اسم و فعل و حرف فالاسم ما انباء عن المسمی و الفعل ما انباء عن حرکه المسمی و الحرف ما انباء عن معنی لیس باًسم و لا فعل. پس فرمود دنبال آن بیار و بر آن بیفزای و بدان که چیزها بر سه گونه اند ظاهر و مضمر و چیزی که نه ظاهر است و نه مضمر و فضل دانشمندان در دانستن این قسم سوم است. ابوالاسود گوید چیزهائی من گرد کردم و بر او عرض کردم و از آن جمله بود حروف نصب و نوشته بودم که حروف نصب اِن، اَن، لیت َ، لعل ّ، کأن ّ است امیرالمؤمنین علی فرمود لکن را فراموش کردی گفتم آنرا از این طائفه نمی شمردم فرمود آری، لکن ّ نیز از این قبیل است. و نیز گفته اند سبب اختراع نحو این بود که ابوالاسود را دختری بود و شبی در تاریکی رخشانی ستارگان او را شگفت آمد و گفت یا ابَت ما احسن ُ السماء ابوالاسود گفت نجومها چه گمان برد که دختر از بهترین چیز آسمان سؤال کند و بعضی گویند دختر ابوالاسود گفت ما اشدّ الحرّ او در جواب گفت شهر آب دختر گفت من چیزی نپرسیدم و خبری گفتم. پس ابوالاسود بخدمت امیرالمؤمنین علی شد و قصه بازگفت. علی علیه السلام فرمود مخالطت عجم سبب این لحنهاست و باز گویند امیرالمؤمنین علی علیه السلام بدو فرمود الفاعل مرفوع و المفعول منصوب و المضاف الیه مجرور. و ابن الندیم گوید مردی از اهل زندخان مسمی بسعد روزی زمام اسب خود را در دست داشت و پیاده میرفت ابوالاسود بدو گفت ما لک یا سعد لم لاترکب و او بجواب گفت ان ّ فرسی ضالع و از ضالع ظالع خواست و ابوالاسود در این وقت بنوشتن علم نحو پرداخت و باز صاحب الفهرست گوید که بیشتر علما برآنند که نحو را ابوالاسود دئلی آورد و وی از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب گرفت و بعضی دیگر گویند واضع نحو نصربن عاصم الدئلی یا لیثی است و بخط ابی عبداﷲبن مقله خوانده ام که او از ثعلب روایت کرده و او از ابن لهیعه و او از ابی النضر که اول کس که وضع عربیت کرد عبدالرحمن بن هرمزبود - انتهی. شعبی گوید: ما کان اَعف ّ اطرافَه وَ اَحضرَ جوابه. و باز گویند آنگاه که وی بقبیله ٔ بنی قشیر نزول کرد و آن قبیله نصاب و ابوالاسود شیعی بود بنوقشیر شبها بدو سنگ افکندندی روزی ابوالاسود به آنان گفت چرا با من این کنید گفتند ما این سنگ ها نیفکنیم این سنگها از جانب خدا آید گفت دروغ میگوئید چه اگر افکننده خدای بودی خطا نکردی. وقتی اعور به او گفت چیز و نیم چیز و نه چیز چه باشد؟ گفت اما چیز بینا را گویند مانند من و نه چیز نابینا را و اما نیم چیز یکچشم بود مانند تو. و وقتی بدو گفتند تو ظرف علم و وعاء حلمی و تنها عیب تو امساک تست، گفت بهترین ظرف و وعاآن است که ممسک باشد. و زمانی او خانه ٔ خویش ببصره برای آزاری که از همسایه میدید بفروخت از او پرسیدندخانه ٔ خویش بفروختی ؟ گفت نه بلکه همسایه را فروختم.و نوبتی ابن زیاد بدو گفت اگر ترا کِبَر سن مانع نبودی دستیاری من میکردی گفت اگر در فن کشتی مرا بکار خواهی گرفت مقدور من نیست و اگر از عقل و ادب من استفاده خواهی کردن آن امروز در من کاملتر از روزگار جوانی من است. و ابن الندیم گوید دیوان او را سکری ابوسعید و اصمعی و ابوعمرو شیبانی گرد کرده اند. نسبت ابداع نحو، علمی عظیم و ژرف و تالی فلسفه و ریاضی به یک فرد عرب بدوی آنهم در دوره ٔ سادگی صرف و بدویت بحته ٔ عرب، یعنی نیمه ٔ اول مائه ٔ اول هجری بافسانه شبیه تر است. و در ایجاد آن متوسل به اعجاز شدن یعنی ابتکار نحو را به پسر عم و داماد رسول صلوات اﷲعلیه انتساب کردن و محفوف بودن نام و نسب و نسبت و عمل و زمان ابوالاسود به این حدّ عجیب از شک و تردید، خرافی و نیش غولی بودن این دعوی را تقویت میکند. و بقول شاعر:
در این اگر مگری میرود حقیقت نیست
کجا حقیقت باشد اگر مگر نبود.
نام ابوالاسود، گاهی ظالم و زمانی ظُلیم، عمیر، عثمان، نصر، سلیمان یا عمرو، و اسم پدر او ظالم یا عامر یا عمر یا یعمر یا ظلیم یا عثمان یا عاصم است، و جد او موسوم به جندل یا حلس، و نسبت او بصری یا دئلی یا دؤلی یا دئلی یا دیلمی یا لیثی و معنی دُءل یا دؤل یا دِئل و جز آن قبیله مصنوع و مجعول از کنانه یا حیوانی میان روباه و راسو، و سنه ٔ وفات وی 69 تا 101 یعنی مردد میان سی ویک سال که خود یک عمر فوق متوسط است وباعث ایجاد نحو، خود او با اختلاف روایات یا دختر اوباز با نقلهای مختلفه و یا زیادبن ابیه با الوانی از قصص و یا معاویه و یا سعد فارسی زندخانی و یا امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام با حکایات گوناگون. در ملت مغلوب احساس احتیاج برسم و تدوین قواعد زبان ملت غالب طبیعی است. لیکن ملت غالب خاصه آنگاه که در مراحل بداوت محضه سیر میکند و بعلاوه از یک سو مست فتوحات و از طرفی سرگرم تمتع از ثمرات مادی غلبه ٔ خویش است و کتاب آسمانی خود را هم که بلسان قوم نازل شده بسهولت میخواند نه حاجت به ابتکار علمی بدین شگرفی دارد و نه قوه و استعداد ابداع آنرا. ابن الندیم گوید: زعم اکثر العلماء النحو اخذ عن ابی الاسود الدئلی و ان ّ اباالاسود اخذ ذلک عن امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام و قال آخر رسم النحو نصربن عاصم الدئلی و یقال لیثی. قرأت بخط ابی عبداﷲبن مقله عن ثعلب انه قال روی ابن لهیعه عن ابی النضر قال کان عبدالرحمن بن هرمز اول من وضع العربیه و کان اعلم الناس بانساب قریش و اخبارها و احد القرّاء. و کذا حدثنی الشیخ ابوسعید رضی اﷲعنه. و تتبعی بلیغ نشان میدهد که اگراکثر مسائل علم نحو از خود زبان عرب استخراج شده اقلاً بعض آن جز ترجمه ٔ قواعد زبانی اجنبی و آریائی نیست و با ازدحام اینهمه افسانه در امر پیدایش نحو و بالاخص راجع به شخصیت ابوالاسود میتوان گمان برد که اگر ابوالاسود مانند ابوالجاموس ثوربن یزید اعرابی بدوی معلم فصاحت ابن المقفع نیست و موجودی حی و خارجی است دهقانی است ایرانی از نواحی بصره که هنوز برای دختر او صحیح گفتن عربی صعوبت داشته و خود او نیز بنا به رسم بزرگان آن روز و بعد از آن روز عرب (که از ایرانیان برای فرزندان خویش مربی و آموزگار می گزیدند) مؤدِّب اولاد زیادبن ابیه بوده و او تنها یا با چند تن ایرانی دیگر از قبیل عبدالرحمن بن هرمز چند قاعده ٔ علم نحو عرب را استخراج کرده و چند سال پس از آن سیبویه فارسی با مدد خلیل بن احمد فرهودی انفراداً یا با چهل ویک کس دیگر الف تا یای این علم را در الکتاب در دسترس عجم و عرب گذاشته اند. واﷲ اعلم.


حجاز

حجاز. [ح ِ] (اِخ) سرزمین معروف. مکه و مدینه و طائف و روستاهای آنها. و از آنروی بدین ناحیت حجاز گویند که حاجز و فاصل و حائل است میان نجد و تهامه یا بین نجد و سراه اولاَِنّها اُحتجزت بالحرار الخمس: ِحرّهُ بنی ُسلیم و راقم و لیلی و شوران والنار. (منتهی الارب). و حجاز نام کوهی طویل است که حائل است میان غور [زمین پست] و تهامه و نجد و راجع به این کلمه اقوالی گوناگون است، بهترین آنها قول «هشام کلبی » است: به تحدید حدودی در جزیره العرب قائل شده اند و پنج قطعه برای نزول و زادوولد اعراب تشخیص کرده اند: 1- تهامه. 2- حجاز. 3- نجد. 4- عروض. 5- یمن. و بنا به این ترتیب اعظم جبال عرب یعنی جبل السراه از قعر زمین یمن رو به سوی شام امتداد پیدا کرده و عرب آنرا حجاز نامیده چه آن مانند حاجزی است میان نشیب غور و فراز نجد. قسمت عقبی کوه در طرف مغرب تا حدوددریا تعلق دارد ببلاد اسعربن وعک، و کنانه، و غیره وقسمت پیشین تا ذات عرق و الجحفه و زمین های نشیب غورتهامه را تشکیل میدهد، و تهامه جامع هر دو قسمت است و قسمت مشرقی نجد را تشکیل میدهد و عبارت است از صحاری نجد تا اطراف عراق و سماوه. و خود کوه نامبرده یعنی سراهالحجار از کوههای مشرقی بوجود آمده و تا نواحی فید والجبلین تا مدینه امتداد پیدا کرده و یک تثلیث بوجود آورده و مادون اینها در ناحیه ٔ حجاز است که عرب آنرا نجد، حلس و حجاز نامد و حجاز مشتمل برتمام اینها است. بلاد یمامه و بحرین و آنچه تالی اینهاست، عروض را بوجود آورده است. فید، نجد و غور هم در همین قسمت است که نزدیک بدریا و دارای نشیب هاست و وادیها و مسیل ها دارد. پس عروض جامع تمام اینها میباشد.
طرف پشت و اطراف تثلیث، یمن را بوجود آورده که تا صنعاء و نواحی تالیه ٔ آن امتداد پیدا کرده و شامل قطعات حضرموت و الشحر و عمان و قطعات واقعه مابین این دو میباشد. و حجاز را بلادالبهش نیز نامند. از آن روی که بهش یعنی مقل بدانجا روید:
خواهی اندک تر از جهان بپذیر
خواهی از ری بگیر تا به حجاز.
رودکی.
برآمد برین نردبان از حجاز
خرامان خرامان بکشتی و ناز.
فردوسی.
عنبرین خطی و بیجاده لب و نرگس چشم
حبشی موی و حجازی سخن و رومی دیم.
فرخی.
ترا هست محشر رسول حجاز
دهنده بپول چنیود جواز.
عنصری (از لغت فرس اسدی ص 146).
همه کشت و بستد حجاز و یمن
برأی و بمردان شمشیرزن.
(؟).
چو عود قماری و چون مشک تبت
چو عنبر سرشته یمان و حجازی
ابوالطیب المصعبی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 377).
ذاکر فضل تو و مرتهن برّ تواند
چه طرازی بطرازی چه حجازی بحجاز.
منوچهری.
اندر عراق بزم کنی درحجاز رزم
اندر عجم مظالم و اندر عرب شکار.
منوچهری.
روی جان سوی امام حق باید کردن
گاه طاعت چه کنی روی جسد سوی حجاز.
ناصرخسرو.
آن یکی را جان زتن گشته جدا اندر حجاز
وان دگر را سر جدا گشته ز تن در کربلا.
معزی (از دیوان قوامی ص 210).
او با تو در حجاز و ز بیم سنان او
در روم زلزله ست و بهندوستان وباست.
قوامی رازی (دیوان ص 75).
در حد حجاز امن یابم
گر سوی خزر زیان ببینم.
خاقانی.
جان زبیده موکب تو دیده در حجاز
بسته میان بخدمت و هارون زمان شده.
خاقانی.
چون کبوتر بمکه یابد امن
از عراقش سوی حجاز فرست.
خاقانی.
شنیدم که پیری براه حجاز
به هر خطوه کردی دو رکعت نماز.
سعدی (بوستان).
نگفتی که قبله ست خاک حجاز
چرا کردی امروز ازین سو نماز.
سعدی (بوستان).
پیاده ٔ سروپا برهنه با کاروان حجاز همراه ما شد. (گلستان).
کرد از ملک عراق آن پرده آهنگ حجاز
چنگ نصرت را چو در بزم ظفر بنواختم.
سلطان سلیم عثمانی (از مجالس النفائس ص 363).
ابن حوقل گوید: و دیار عرب حجاز است که شامل مکه و مدینه و یمامه و مخالیف آن است، و نجد حجاز متصل است بسرزمین بحرین و بادیه ٔ عراق و بادیه ٔ جزیره و بادیه ٔ شام و یمن که مشتمل است بر تهامه ٔ یمن و نجد یمن و عمان و مهره و بلاد صنعاء و عدن و دیگر مخالیف یمن. پس آنچه در حدود سرّین تا ناحیه ٔ یلملم و برظهر طائف در کنار نجد یمن تا بحر فارس بطرف شرق کشیده باشد از یمن است و این تقریباً دو سوم دیار عرب است. و آنچه از حد سرّین بر بحر فارس تا نزدیک مدین و در بازگشت بمشرق بر حِجر تا دو جبل طی برظهر یمامه تا بحر فارس کشیده شده است، از حجاز باشد. و آنچه از یمامه و نزدیک مدینه بطرف بادیه ٔ بصره بازگشته تا بطرف بحرین بدریا رسیده از نجد باشد. و آنچه از حدود عبادان تا انبار مقابل نجد و حجاز بر دیار بنی اسد و طی و تمیم و دیگر قبایل مضر بود، از بلاد عراق باشد. و آنچه از انبار تا بالس مقابل بادیه ٔ شام بر زمین تیماء و بریه ٔ خساو تا نزدیک وادی القری و حِجر بود از بادیه ٔ جزیره بشمار است. و آنچه از بالس تا ایله مقابل حجاز بر بحر فارس تا ناحیه ٔ مدین و معارض سرزمین تبوک بود تاآنجا که متصل بدیار طی شود از بادیه ٔ شام محسوب است. و لیکن برخی از علما را در تقسیمات این کشور اختلاف است و مدینه را از نجد خوانده اند که نزدیک به آن است و مکه را از تهامه شناخته اند که نزدیک آن باشد. (صوره الارض. چ لیدن 1938 م. ج 1 صص 19-21).
ناصرخسرو گوید: صفت زمین عرب و یمن: چون از مکه بجانب جنوب روند به یک منزل بولایت یمن رسند و تا لب دریا همه ولایت یمن است. و زمین یمن و حجاز بهم پیوسته است هر دو ولایت تازی زبانند، و در اصطلاح زمین یمن را حمیر گویند وزمین حجاز را عرب، و سه جانب این هردو زمین دریا است و این زمین چون جزیره ای است اول جانب شرقی آن دریای بصره است و غربی دریای قلزم که ذکر آن در مقدمه رفت که خلیجی است و جانب جنوبی دریای محیط است. و طول این جزیره که یمن و حجاز است از کوفه باشد تا عدن مقدار پانصد فرسنگ از شمال بجنوب. و عرض آن که از مشرق بمغرب است از عمان است تا بجار مقدار چهارصد فرسنگ باشد. و زمین عرب از کوفه تا مکه است و زمین حمیر ازمکه تا عدن. و در زمین عرب آبادانی اندک است و مردمانش بیابانی و صحرانشین اند و خداوند ستور و چهارپا وخیمه. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ برلن صص 101-102).
یاقوت گوید: ابوبکر انباری در معنی این کلمه دو وجه آورده است اول آنکه از حجزالرجل بعیره یحجزه، یعنی شتر خویش را بست، و بند را نیز حجاز گویند. دوم آنکه چون این سرزمین محتجز بکوه ها باشد چنانکه گویند: احتجزت المرئه، اگر لباس خویش در میان بندد. و حجزه السراویل را که عامه بغلط حزهالسراویل گویند از همین کلمه است. عبیداﷲ مؤلف گوید: آنچه از ابوبکر نقل شد از نظر اعراب است و حقیقت معنی حجاز به اجماع علما ازآن است که گویند حجزه یحجزه حجزاً؛ یعنی منعه. و حجاز کوهی است کشیده حائل میان غور (غورتهامه) و نجد، گوئی مانع از درهم آمیختن آنها است. خلیل گفت: حجاز را از آن بدین نام خوانند که حاجز میان شام و غور و بادیه باشد. عمارهبن عقیل گفته است: هر آبی که از حره ٔ بنی سلیم و حره ٔ لیلی جاری شود تا آنجا که متصل بدریا گردد، غور نام دارد، و هر آب که از ذات عرق بطرف غرب آید حجاز باشد تا منتهی بتهامه شود و آن حجاز أسود است که میان نجد و تهامه فاصل است، و هر آب که از ذات عرق به پیش آید تا عراق آنرا قطع کند نجد نام دارد. اصمعی گوید: هرچه حره ها را حاجز باشد - حره ٔ شوران، حره ٔ لیلی، حره ٔ واقم، حرهالنار، همه ٔ منازل بنی سلیم تا بمدینه، همه از حجاز است. و نیز اصمعی درکتاب «جزیره العرب » گوید: حجاز را دوازده دار (شهر) است، مدینه، خیبر، فدک، ذوالمروه، داربلی، دارأشجع، دارُمزینه، دار جهینه، عده ای از هوازن و بیشتر سلیم و بیشتر هلال و پشت حره ٔ لیلی در عقب شام شغب و بداباشد. و نیز اصمعی در جای دیگر گوید: حجاز از مرکز صنعاء از عبلاء و تباله تا مرکز شام باشد و از آن جهت حجازش نامند که حاجز تهامه و نجد است، پس مکه از تهامه و مدینه از حجاز و طائف از حجاز است. و دیگری گفته است: حد حجاز از کان نقره تا مدینه است، پس نیمی از مدینه حجازی و نیمی تهامی باشد، و بطن نخل حجازی است و موازی آن کوهی است بنام اسود که نیمی از آن حجازی و نیمی نجدی است. ابن ابی شبه گفته است که مدینه حجازی است. ابومنذر هشام گفت: حجاز میان دو کوه طی است تا سر راه عراق - مکه، و حجازش نامند چون حاجز تهامه و نجد است و گویند چون حاجز میان غور و شام و میان سراه و نجد است. از ابراهیم حربی نقل است که تبوک و فلسطین از حجاز است، برخی اهل سیر گفته اند: چون زبان ملتها در شهر بابل از هم جدا شد و عرب بطرف مساکن کنونی خویش آمدند، طائفه ٔ طسم بن ارم با فرزندان خویش بدنبال برادران خویش آمد و بحجاز سکونت گزید و آنرا حجاز نامیدند. چونکه خوشی آب وهوای آن در آن وقت مانع از پیشرفت آنها بدنبال برادرانشان گردید. و بهترین این اقوال گفته ٔ هشام کلبی است که در کتاب «افتراق العرب » آرد:... بلاد عرب در شعر ایشان به پنج قسمت دیده میشود: تهامه، حجاز، نجد، عروض، یمن. چون که جبل سراه که معروفترین کوه های عرب است، از قعره ٔ یمن تا بوادی شام کشیده است و عرب آنرا حجاز نامید چون میان غور و هوّ تهامه و هوّهابط، و میان نجد فاصله شده است. و پشت آن کوه در طرف مغرب تا لب دریا بلاد اشعریها و عک و کنانه است. وپائین آن تا ذات عرق و جحفه و آنچه نزدیک آن است اززمینهای پست غور تهامه باشد، و تهامه شامل همه ٔ آن است. و هرچه در طرف پائین و مشرق آن کوه است تا اطراف عراق و سماوه صحاری نجد است، و نجد شامل همه ٔ آنهااست. تا آنجا که گوید: و آنچه در شرقی آن است از ناحیه ٔ فید و الجبلین و مدینه و بلاد مذحج، تثلیث است، آنچه پشت آن است تا ناحیه ٔ فید حجاز است. و عرب آنرانجد و جلس و حجاز نامد. و حجاز شامل همه ٔ آن است و بلاد یمامه و بحرین و ما والا هما عروض نام دارد و در آن است نجد و غور که نزدیک دریا و دارای دره ها میباشد. و عروض شامل همه ٔ آن است. تا آنجا که گوید: قال ابوالمنذر فحدثنی ابومسکین محمدبن جعفربن الولید عن أبیه عن سعیدبن المسیب قال ان اﷲ تعالی لما خلق الارض مادت فضربها بهذا الجبل یعنی السراه وهو اعظم جبال العرب و أذکرها فانه أقبل من ثغره الیمن حتی بلغ أطراف بوادی الشام فسمته العرب حجازاً لانه حجز بین الغور و هوّهابط، و بین نجد و هوّظاهر. و مبدؤه من الیمن حتی بلغ اطراف بوادی الشام فقطعته الاودیه حتی بلغ ناحیه نخله فکان منها حیض و یسوم و هما جبلان بنخله، ثم طلعت الجبال بعد منه فکان منها الابیض جبل العرج و قدس و آره والاشعر والاجرد. لبید گوید:
مریه حلت بفید و جاورت
ارض الحجاز فاین منک مرامها
وشاعران عرب نام حجاز را در شعر خود بسیار آورده و محدثان نیز از ایشان پیروی کرده اند و من (یاقوت) اندکی از بسیار آنرا یاد کنم: برخی از اعراب گفته اند:
تطاول لیلی بالعراق و لم یکن
علی باکناف الحجاز یطول
فهل لی الی ارض الحجاز و من به
بعاقبه قبل الفوات سبیل
اذا لم یکن بینی و بینک مرسل
فریح الصبا منی الیک رسول.
أعرابی دیگر گوید:
سری البرق من ارض الحجاز فشاقنی
و کل حجازی له البرق شائق
فواکبدی مماالاقی من الهوی
اذا حن ّ الف او تألق بارق
دیگری گوید:
کفی حزناً انی ببغداد نازل
و قلبی باکناف الحجاز رهین
اذا عن ذکر للحجاز استفزنی
الی من باکناف الحجاز حنین
اشجعبن عمرو سلمی گوید:
باکناف الحجازهوی دفین
یورقنی اذا هدت العیون
احسن الی الحجاز و ساکنیه
حنین الالف فارقه القرین.
مستوفی گوید: حجاز مملکتی است به اقلیم دویم و خلاصه ٔآن دیار مکه و مدینه است شرفها اﷲ تعالی. شرحش در قسم اول یاد گردانید، و دیگر بلادش طایف و نجران که مقام اصحاب اخدود است، و حجر که مقام بنی ربیعه است و قرن المنازل و تهامه و دیگر بلاد و صحاری بسیار و مردم آنجا را معاش از تجارت و دواب بود. (نزهه القلوب چ لیدن مقاله ٔ 3 ص 268). شمس الدین سامی گوید: قسمت شمال غربی جزیره العرب را حجاز گویند و آن سرزمین بزرگی است که از طرف شمال بخطه ٔ فلسطین و از سوی باختر بدریای سرخ و از جانب جنوب بمنطقه ٔ عسیر تابع یمن و از جهت خاور ببادیه های نجد و شمر و برالشام محدود گردد. و حجاز عبارت میباشد از کناره ٔ جبال سرات که در امتداد سواحل بحر احمر واقع گشته و قسمتی از این امتداد که دنباله ٔ تهامه است در منطقه ٔ یمن واقع شده و لذا قطعه ٔ واقع در حجاز را تهامه الحجاز خوانند. و خود حجاز در بین تهامه و نجد جا دارد، و یک نوع حاجزی بوجود می آورد که بهمین سبب حجازش خوانده اند، و این تقسیم چنین میرساند که تهامه داخل در اصل حجاز نیست بلکه قسمت شمالی قطعه ٔ نامبرده به حجاز و قسمت جنوبیش بیمن مربوط میباشد. قسمت مشتمل بر تهامه از حجاز عبارت است از یک صحرای ریگزار، و در جهات بلند و نقاط مرتفعش نیز سنگلاخ و کوههای عریان دیده میشود و بهمین جهت بطلمیوس و دیگر جغرافیون یونان قدیم این قطعه را «پتریا آرابیا » یعنی عربستان سنگلاخ خوانده اند. نیمه ٔ شمالی جبال سراه کوههای این محل را تشکیل میدهد. مرتفعترین نقطه اش در جانب مشرق مکه است که در مسافت دوازده ساعتی آن واقع شده و موسوم است به «جبل کرا» و ارتفاع قله ٔ آن از سطح دریابه 2000 متر میرسد، و این کوه برخلاف دیگر قسمتهای جبال سراه پوشیده بجنگلها میباشد. و آبهائی هم دارد. دو کوه واقع در نزدیک مدینه موسوم به طی و احد نیز از مرتفعترین جبال سلسله ٔ سراه بشمار میروند، در اولی جنگلها نیز یافت شود. در قلل این جبال در زمستان یخ می بندد و گاهی برف هم می بارد سینه و دامنه ٔ کوهها در موسم بارش با نباتات مستور گردد و برگهای زمردین خودنمائی نمایند ولی بادهای گرم نباتات را خشک میسازدو میاه جاریه از جبال فقط به آبیاری باغها میرسد و در بین ریگها معدوم گردد و بندرت بدریا میرسد و از این رو اکثر رودخانه های زمستانی نیز خشک اند. در حجاز رودخانه ٔ مهمی دیده نمیشود. در نقاط مرتفع هوا ملایم وسالم است، در امکنه ٔ پست حرارت شدت دارد و تابستان خیلی گرم میباشد اما در موسم زمستان هوا ملایم و خوب است. در حجاز چندان محصولاتی بعمل نیآید محصول فراوانش منحصر بجو میباشد آنهم به احتیاجات محلی کفایت نمیکند. تنباکو نیز در حجاز بعمل آید. خرمایش زیاد و بسیار خوب است. در طائف و برخی از جاهای مرتفع دیگر انگور، شفتالو، زردآلو، انجیر، به، گلابی، سیب، قیسی، بادام، گردو، پرتغال، لیمو، خربزه، هندوانه و میوه جات دیگر بعمل آید و همچنین اکثر انواع سبزی جات در این مکان سبز و پاره ای خیلی بزرگ میشوند. بلسان، صمغ، عنبر و ادویه و نباتات طبی نیز یافت شود. حیوانات اهلی اش عبارت است از: گوسفند، بز، اشتر، اسب، خر، استر، گاو و غیره. اسب عربی شهرت دارد و حیوانات و حشیه اش از قبیل حمار وحشی و بز وحشی، خرگوش، روباه، کفتار، گرگ، میمون، یوزپلنگ و طیور گوناگون و شترمرغ میباشد. مار و عقرب و یک نوع عنکبوت زهراگین که آنرا لادیغ خوانند. در سواحل بحر احمر انواع و اقسام ماهی ها خشک کرده بنقاط اندرونی حجاز حمل ونقل میشود. سنگ پشتها وصدفهای خیلی بزرگ هم بدست می آید. اهالی حجاز از روی تخمین و تقریب نزدیک بدو میلیون ونیم میباشند و تماماً مسلمان و عربند، مقداری از اینان در شهر و قصبه وقریه سکونت دارند و باقی خیمه نشین میباشند. متمدن ترین قسمت حجاز در ازمنه ٔ قدیم قسمت شمالی آن بود که مسکن قوم ثمود بشمار میرفت و در جهات دیگرش نیز قوم عمالقه و طسم و در جهت مکه قوم جرهم میزیستند. در موقع ورود حضرت اسماعیل در بین فرزندان او با قوم نام برده امتزاجی پیدا شد و عرب مستعربه بوجود آمد. وجود کعبه در مکه موجب تفوق و برتری حجاز بر جهات دیگر جزیرهالعرب گشته. از نظر سیاسی یمن از نقاط دیگر جزیره ٔ نامبرده ممتاز است، ولی از نظر زبان مردم حجاز فصیح تر میباشند. علاوه بر این عمده ٔ تفوق و اعتبار حجاز بظهور اسلام حاصل شد، مدینه ٔ منوره در زمان حضرت رسالت و خلفای اربعه پایتخت جزیره العرب بلکه تمام عالم اسلام بود، و مکه نیز بمناسبت وجود کعبه مرکز و مجمع مسلمانان بود. این اهمیت در زمان معاویه از میان رفت و حجاز از مرکز خلافت دور شد، ولی باز خلفا و ملوک وامرای اسلام همیشه به آبادی و تزیین مکه و مدینه می پرداختند. و از تقدیم مراسم احترام به این دو شهر مقدس چیزی فرو گذار نمیکردند. با این وصف خواه در زمان عباسیان و خواه بعدها در هر سری که سودای سروری و قیام پیدا میشد، مکه و مدینه را برای خود مرکز قرار میداد و سپاهیان و نیروی دولتی و پادگان که مأمور حفظو حراست آن نقاط بودند بجلوگیری و خواباندن فتنه مبادرت میکردند و در نتیجه دو شهر نامبرده بکرات معرض خرابی و ویرانی گردید. پس از خلفای اربعه، حجاز بتبعیت دولت عباسی و اموی درآمد. در تاریخ 251 هَ. ق. دولت بنی الاخیضر بظهور آمده تا سنه ٔ 317 هَ. ق. شصت وشش سال حکومت نمود و در همین تاریخ حجاز بتصرف قرامطه و سپس بنی هاشم و بنی عجلان و بنی ابی نما درآمد. بعد از ضعف خلافت عباسی حجاز اغلب اوقات تابع مصر بود، و بعد از انقراض عباسیان جزء مصر بشمار میرفت. در تاریخ 923 یاوزسلطان سلیم خان عثمانی دولت غلامان چراکسه را منقرض ساخته کشور مصر و بالطبع منطقه ٔ حجاز را ضمیمه ٔ دولت عثمانی نمود، و شریف مکه هم برای عرض اطاعت در این حالت بمصر آمد و از آن زمان باز حجاز بجرگه ٔممالک عثمانی داخل شد. یکی از اشراف را از استانبول بعنوان «امیرمکه » با یک والی بشهر مکه میفرستادند ویکی دیگر بعنوان «شیخ الحرم » بجای متصرف بشهر مدینه روانه مینمودند. حجاز پس از انتقال به اداره ٔ عثمانی گاهی بعنوان امارت جده (یا بگلر بگی گری جده) و زمانی بعنوان ایالت حبش اداره میشد و در اوایل اکثر اوقات خود والی حائز عنوان شیخ الحرمی مدینه نیز بود. مقرفرمانداری والی جده بود ولی قلمرو حکومتش تا سواکن و مصوع و دیگر سواحل حبش امتداد داشت. در تشکیلات ولایاتی نیز خطه ٔ نامبرده را «ولایت حجاز» نامیده اند و مکه مرکز این ولایت است و این ولایت از سه سنجاق مکه و مدینه و جده تشکیل شده. متصرف جده دارای عنوان قائم مقام والی، و متصرف مدینه حائز عنوان شیخ الحرم نبوی است، و خود والی عنوان شیخ الحرم مکی هم دارد. کلیه ٔ ولایت حجاز عبارت از سه سنجاق مشتمل بر 5 قضا و 21 ناحیه میباشد.
حجاز سه شهر بزرگ دارد که عبارت است از مکه و مدینه و جده، و این شهر آخری اسکله ٔ مکه میباشد و ینبع البحر نیز از قصبه های عمده و شایان ذکر حجاز میباشد که اسکله ٔ مدینه است و نیز طائف در حکم ییلاق مکه میباشد و غیر از اینها قصبه ٔ قابل ذکری ندارد. (قاموس الاعلام).
حجاز در جاهلیت: جرجی زیدان گوید: عرب در جنوب و شمال شبه جزیره زودتر متمدن شدند و عرب حجاز که دروسط جزیره و از تماس دولتهای بزرگ دور بودند از دست اندازی فاتحین بزرگی چون رامسیس مصر در قرن چهاردهم ق.م. و اسکندر در قرن چهار ق.م. وابلیو گالوس در قرن اول میلادی مصون ماندند، و دولت ایران نیز که بر یمن دست انداخت به آن دست نیافت. مردم حجاز قرنها در بداوت گذرانیده و زندگی ایشان در این مدتها منحصراً ازغارت و چپاول یکدیگر تأمین میگشت و با هیچ تمدنی آشنا نبودند جز آنچه اقلیت یهود که از دست استبداد رومی فرار کرده به آنجا می آمدند، برای ایشان می آوردند، و چه بسا فراریان نبطی نیز به آنجا آمده باشند. بهرحال مکه و مدینه و طائف دارالهجره ٔ فراریان از دست روم بود. مردم حجاز عمیقاً تحت تأثیر تمدن یهود قرار گرفتند، و ازدواج و طلاق و کهانت و جشن و قربانی و حج و مراسم دیگر را از ایشان آموختند، و داستانهای یهود بوسیله ٔ توراه و تلمود در حجاز منتشر گردید. گذشته از یهود و نبطیها بسیاری از اعراب یمن نیز در اثر سیل عرم بحجاز مهاجرت کردند و از این ببعد مردم حجاز مرکب از دو دسته ٔ شهری (اهل الحضر) و بیابانگرد (اهل الرحل) بود. مشهورترین شهرهای این کشور مکه بود که بتوالی اجیال مرکز تجارت قرار گرفته و همه ساله مردم اطراف بقصد آنجا می آمدند و لذا مورد توجه قبائل نیرومند صحرا قرار گرفت، و در آغاز تحت سلطه ٔ حجازیان (بنی اسماعیل) بود که سدانت آن را داشتند و گرچه بنی خزاعه که در اثر سیل عرم در قرن دوم میلادی از یمن به حجاز مهاجرت کردند بر حجازیان مسلط گردیدند ولیکن تسلط آنان دوام نیافت و بنی اسماعیل (عدنانیان) و شعب آنها مانند «کنانه» و سپس یکی از شعب آن «قریش » تسلط پیدا کرد، و این پس از خونریزی های بسیار میان قریش و خزاعه صورت گرفت. منزلت قریش در عرب مانند منزلت لاویها در بنی اسرائیل گردید، امتیازات خاص برای خود قائل شدند، چنانکه از هر طائفه دختر میگرفتند ولی بغیر قرشی دختر نمی دادند مگر با شرایط بسیار سنگین.
حکومت حجاز در جاهلیت: در نزد اعراب بیابان قدرتهای گوناگون در یک شخص امیر متمرکز می بود. او هم شاه بود هم قاضی و هم صاحب بیت المال و فرمانده ٔ کل قوا و همه چیز، و این مقام را به عاقلترین و زیرک ترین افراد خود واگذار میکردند و اگر در جنگی میان چندطایفه اتحاد بوجود می آمد برای تعیین فرمانده ٔ کل قرعه کشی میکردند. این وضع اعراب بیابان بود ولی مردم شهر مکه همیشه تحت ریاست سادن کعبه بودند، و بهمین جهت چون سدانت بقریش رسید حکومت نیز به ایشان تعلق گرفت...
تجارت حجاز و سوق عکاظ: چون مکه در راه تجارت جنوب و شمال قرار داشت طائفه ٔ قریش حفظ امنیت طرق را بنفع خویش میدیدند و مردم را بحج و اداء مراسم تشویق میکردند. یکی از وسائل تشویق قبائل بزیارت کعبه همان بتها بود که از طرف هر طائفه در کعبه گذارده شده و ایشان همه ساله برای زیارت آن بدانجا رهسپار میگشتند، و اخیراًعدد این بتها از سیصد نیز تجاوز کرده بود، برخی بصورت انسان و برخی بصورت حیوانات و نباتات ساخته شده بود. و در نزدیکی طائف بازاری بوجود آمده بود بنام «سوق عکاظ» مردم در ماههای معین از سال در آن گرد آمده در سایه ٔ نخلهای آن خیمه زده به خرید و فروش مشغول میشدند، و در آن ماهها زدوخورد را تحریم کرده و ماههای مذکور را «أشهرحرم » میخواندند. قریش اضافه بر خریدوفروش آن بازار را مرکز نمایش انواع شعر و خطابه وتفاخر و فعالیتهای ادبی و سیاسی قرار دادند، برای سوق عکاظ رئیسی تعیین میشد و غالباً این شخص از بنی تمیم انتخاب میگردید، مردم پس از انجام کار عکاظ بعرفه و مکه رفته و مراسم حج بجا آورده بمساکن خویش بازمیگشتند.
حجاز و رحلهالشتاء والصیف: قریش را برای تجارت دو فصل بود، زمستان را بطرف جنوب و یمن میرفتند و تابستان را بطرف شمال و شامات می شتافتند، و گاهی به ایران و حبشه نیز مسافرت میکرده اند، و مکه مرکز تمام این فعالیتهای اقتصادی بود و مردم قریش در اثر این مسافرتها و تماس با کشورهای متمدن صاحب خبرت و درایت گردیدند.
ادارات مکه: چون کعبه مصدر ارتزاق ایشان بود همیشه در اداره ٔ شئون آن کوشیده و تسهیلاتی برای مسافرین فراهم می کرده اند، اطراف آنرا حرم اعلام کرده و اماکن سقایت و اطعام مسافرین تهیه کرده بودند و بر این سازمانها روزبروز افزوده میشد و جای دولت آنروز را اشغال میکرد. هنگام ظهور اسلام ده واندی از این تشکیلات وجود داشت که اداره ٔ آنها در میان بطنهای قریش تقسیم شده بود که مهمترین آن بطون بقرار ذیل است: هاشم، امیه، نوفل، عبدالدار، اسد، تیم، مخزوم، عدی، جمح، سهم. و تشکیلات مذکور که میان ایشان تقسیم شده بود از این قرار است:
1- سدانت: یعنی حجابت کعبه وکلیدداری آن و این عالی ترین مقام دولتی بود و آن راعرب از یهود اقتباس کرده بودند چه ایشان نیز برای هیکل دربان داشتند. صاحب عقدالفرید سدانت و حجابت را دو مقام مختلف برشمرده است. 2- سقایت: صاحب این مقام مسئول رسانیدن آب بحجاج بود. آب را با شتر حمل کرده بحوضها که اطراف کعبه ساخته بودند میریخته تا مورد استفاده ٔ حاجیان قرار گیرد. سقایت در اختیار بنی هاشم بود. 3- افادت: (مهمانخانه): قریش بصاحب این مقام مالیاتی میپرداخت تا برای فقراء طعام تهیه کند و این کار از روزگار قصی متداول گشت و در دست نوفل بود و سپس به بنی هاشم اختصاص یافت. 4- عقاب: نام پرچم قریش بود، هروقت جنگی در میان بود آنرا بیرون می آوردند و بدست کسی که بر او اتفاق کرده بودند می سپردند و باقی اوقات نزد (پرچم دار) صاحب این مقام بود که از خاندان بنی امیه میبود. 5- ندوت: دارالشورائی بود که قصی نزدیک کعبه ساخته بود، اعضاء آن که بیش از چهل سال عمر داشتند و از سران قریش بودند در آن جا برای مشورت گرد می آمدند، عقد کلیه ٔ ازدواجها در آن مکان بسته میشد، پرچم جنگ در آنجا افراشته میگردید، و تشریفات پیراهن عوض کردن کنیزکان قریش، و همچنین دختران ایشان هنگام بلوغ در آن جا صورت میگرفت. دارالندوه در اختیار بنی عبدالدار بود. 6- قیادت: سرپرستی کاروانهای بازرگانی و جنگی بود و این منصب بدست خاندان اموی و درآغاز اسلام ابوسفیان پدر معاویه در رأس آن قرار داشت. 7- مشورت: صاحب این مقام در مهام امور مورد استشارت قرار میگرفت، این منصب در خاندان بنی اسد بود. 8- اشناق: ترتیب پرداخت غرامت و دیه از اختیارات صاحب این مقام بوده که از بنی تیم بود. 9- اسلحه خانه: هروقت جنگی در میگرفت چادری برپا میکرده و در آن مهمات جنگی گرد می آوردند، و آنرا «قبه» میخواندند. 10- اعنه (که با مشرف اصطبل و یا دامداری امروز قابل قیاس است)، ستوران قریش را هنگام جنگ اداره میکرد. 11- سفارت: مقام نماینده ٔ قریش برای انجام مذاکرات صلح و جنگ و یا اظهار مفاخر قریش بود. آخرین سفیر قریش عمربن خطاب پیش از مسلمان شدن بود. 12- ایسار: فالگیری و بخت آزمائی بوسیله ٔ ازلام بود که وقتی قصد مسافرت یا کارمهمی داشتند بدان وسیله استخاره میکردند. متولی این مقام مردی از تیره ٔ جمح بود. 13- دادرسی: مانند قضاء در اسلام بود و میان متخاصمان مسائل را حل وفصل میکرد. 14- اموال محجره: اموالی که برای بتها تخصیص داده شده بود بدست صاحب این مقام بود که از خاندان بنی سهم بود. 15- عمارت: یا نگاهبانی مسجدالحرام، صاحب این مقام از اینکه در کعبه یاوه سرائی و بدگوئی شود یا فریاد زده شود ممانعت میکرد. آشکار است که بخشی از این مقامها دارای اهمیت نیست و گویا فقط برای ارضای خاطر بطنهای مختلف قریش و افزودن احترامات کعبه به ایجاد این مقامات اقدام کرده اند. (خلاصه ای از تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ج 1 صص 17-21).
درصدر اسلام در حجاز اوزان و مقادیرمخصوصه متداول بوده است قفیز حجازی و رطل حجازی در مقابل رطل مدنی بود. رجوع به احکام الحسبه ص 80 والنقود العربیه ص 40 شود. به نزد منجمین هر برج از بروج دوازده گانه بر منطقه ای از زمین دلالت کند و برج عقرب برسرزمین حجاز و بادیه و یمن دلالت دارد. رجوع به التفهیم بیرونی ص 355 شود.
حجازامروز: بتنونی که با خدیو مصر در سال 1327هَ. ق. بحج رفته در سفرنامه ٔ خویش گوید: بلاد عرب شش قسمت است. حجاز، یمن، حضرموت، عمان، بحرین، نجد. حجاز اقلیم درازی است که از طرف باختر به دریای سرخ و از خاور ببادیه ٔ بزرگ و از جنوب به بلاد عسیر و از شمال به بلادشام محدود است و درازی آن از شمال بجنوب یک ملیون وپانصد هزارگز باشد و پهنای آن از باختر بخاور سیصد هزارگز باشد و جبال سراه از شمال بجنوب آنرا قطع کرده و ارتفاع برخی جاهای این کوه هشت هزار پا میباشد. آبها و باغها و دیه های مسکون بسیار دارد و دامنه ٔ آن بطرف دریا، تهامه نام دارد، زمین اینجا رملی است و در برخی جاها که قابل کشت باشد حبوبات و سبزیها کشت شود... مرکز والی عثمانی برحجاز شهر جده بود و بسال 1287 هَ. ق. بمکه منتقل گردید. در مرکز این ولایت مجلسی هست مرکب از قاضی مکه، دفتردار، مدیرحرم، مکتوبچی (کاتب اسرار والی)، نقیب الاشراف، نائب حرم، مدیر بهداری، نقیب سادات حسینی و در مکه دیوان تمیز (یا محکمه ٔ عالی انتظامی) وجود دارد که در دعاوی مدنی و جنائی نظر میدهد و احکام صادره از آن، در محاکم قابل پژوهش است. اعضای این محکمه عبارتند از نائب شرع شریف و سه تن انتخابی از مردم مکه و قائم مقام شریف. قاضی مکه، برای مدت یکسال قمری از طرف دولت منصوب میشود ونائب شرع برای مدت دوسال معین میشود. حجاز را خطه هاو نواحی هست که مدیر هریک را «مدیر ناحیه » نامند و حاکم آنرا «قائم مقام » گویند و هر قسمت را مجلسی است مرکب از قائم مقام و نائب شرع و مأمور دارائی که آنرا «مال مدیری » نامند و چند تن از مردم که شریف مکه ایشان را انتخاب کند. منبع درآمد ولایت عبارت است از عوارض محاکم و از فروش ورق پول (مانند تمبرپست بر روی برگهای درخواست رسمی چسبانند). اما عشایر دارای مجالس عرفی هستند که در امور ایشان بطور ابتدائی و پژوهشی نظر کند و مرکب است از قاضی و برخی شیوخ قبیله که بطور حکمیت طرفین انتخاب کنند. صاحبان دعاوی میتوانند احکام صادره را دوباره نزد شریف مکه مطرح کنند و حکم او قابل اجراست، طرفین دعوی حق تعیین وکیل نیز دارند. مردم حجاز حدود دومیلیون ونیم نفر میباشند و همگی جز مردم مکه و جده بیابانی هستند و با گله داری و شبانی زندگی کنند و در سواحل با صید ماهی و قایق رانی زندگی میگذرانند و غالباً شافعی مذهبند. (الرحله الحجازیه صص 37-39).
قبائل حجاز: 1- نخاوله: در نواحی مدینه سکونت دارند و غالباً در خدمت مردم مدینه و باغداری ایشان باشند. اینان رافضی هستند واولاد خویش را بنام خلفاء ثلاثه و عایشه ننامند، نکاح متعه جائز دانند. مردم مدینه با ایشان مصاهرت نکنند. عدد نفوس این طائفه دوازده هزار باشد. 2- مطیر: چهارهزارتن در شمال و شرق مدینه تا نجد و جنوباً تا صفینه سکونت دارند. 3- بنی سلیم: دوهزارتن در خاور مدینه. 4- عتیبه: بیست هزارتن در خاور بادیه واقع میان مکه و مدینه. 5- قریش: دوهزارتن شمال عرفه و طائف. 6- هذیل: ده هزارتن در کوههای میان مکه و طائف هستند. 7- ثقیف: سی هزارتن در جنوب و شرق طائف. 8- البقوم (البجوم): دوهزارتن در خاور طائف. 9- عدوان: دوهزارتن در خاور طائف. 10- بنی حارث: دوهزارتن در خاور طائف. 11- بنی سعید: سه هزارتن در جنوب طائف. 12- بنی لحیان: هزاروپانصد تن میان مکه و جده. 13- جحادله: در وادی یلملم. 14- قبائل خاور طائف بطرف جنوب: شصت هزارتن. 15- قبائل جنوب مکه بر راه لیث: ده هزار تن. رجوع به الرحله الحجازیه محمد لبیب البتنونی ص 52 شود.
حکومت شریف مکه: منصب شریف مکه از مناصب محترم دولت عثمانی بود و نام صاحب آن پس از نام صدراعظم و خدیو مصر ذکر میگشت و مستقیماً با صدراعظم ارتباط میگرفت. محمدعلی پاشا خدیو مصر که در 1812 م. حجاز را فتح کرد شرافت مکه را از دست آل ذوی زید به آل ابی نمی واگذار کرد و ایشان آنرا پشت به پشت به ارث بدست گرفتند تا 1908م. که دولت عثمانی بصورت حکومت مشروطه درآمد. دولت عثمانی شریف حسین بن علی را به این مقام منصوب داشت، شریف حسین میخواست حجاز را مانند شریفان پیشین و بعادات دوره ٔ استبداد اداره کند و این روش وی، اعضاء حزب اتحاد را علیه او برانگیخت و کشمکش میان ایشان در پنهان چندین سال ادامه یافت. و چون از طرفی در سوریه جمعیتهای استقلال طلب در خفاء علیه حکومت عثمانی بوجود آمده بود اندک اندک میان فرزندان شریف حسین و این دسته ها تماس حاصل شد و همکاری بوجود آمد و چون جنگ بین الملل آغاز شد و حکومت عثمانی به نفع آلمان و برضدمتفقین وارد جنگ شد در پایتختهای دولت های غرب فعالیتهای علنی اعراب آغاز شد و اولین جلسه ٔ کنفرانس عربی در پاریس در 18 حزیران 1913 م. افتتاح گردید. این پیش آمدها خاندان حسین را با انقلابیون عرب نزدیک تر ساخت. تا آنجا که در آذار 1916م. شریف حسین تلگرافی از انور پاشا فرمانده ٔ نیروی ترک در سوریه عفو متهمین سیاسی عرب را که محکوم به اعدام شده بودند و خودمختاری حجاز و سوریه را خواستار شد، و چون جواب رد شنید پس از دوماه روابط خود را با حکومت عثمانی قطع و شورش را اعلام کرد و آن روز 9 شعبان 1334 هَ. ق. بود. (الحرب العظمی ج 28). شریف حسین از سال 1914م. بارها باانگلیسها تماس گرفته و ایشان به وی وعده ٔ مساعدت برای کسب استقلال داده بودند و این مکاتبات که متن آنهادر مجله ٔ حرب العظمی چاپ شده است منتج به قرارهای معروف (حسین - مکماهون) گردید. مکماهون در 1915 بسمت وزیر مختار انگلیس بمصر آمده و با سمت رسمی با شریف حسین قراردادی مشتمل بر اعتراف به استقلال یک کشور عربی شامل تمام شبه جزیرهالعرب امضا کرد، ولیکن پس از انقلاب در روسیه هنگامی که حکومت جدید شوروی اسناد رسمی و محرمانه ٔ دولت سابق را منتشر کرد معلوم گردید که قراردادهائی میان روسیه ٔ تزاری و انگلیس، و روسیه وفرانسه، و فرانسه و انگلیس منعقد گردیده و کشورهای عربی را میان خود تقسیم کرده اند.
شریف حسین درتشرین اول 1916م. اعلام نمود که لقب رسمی او «ملک الامه العربیه» است ولیکن ابن سعود به این امر اعتراض نمود. وی نام دولت خویش «الدوله الهاشمیه» نهاده، و پرچم آنرا به چهار رنگ سفید و سیاه و سبز و سرخ قرار داد که اشارت به رنگ سفید اموی و سیاه عباسی و سبز فاطمی و سرخ انقلابی بود. ملک حسین مرتباً از انگلیسهاایفاء بوعد را مطالبه می کرد، و بر انتصاب فرماندار کل انگلیس در عراق و دیگر کشورهای عربی اعتراض میکرد، تا آنکه حکومت او به دست عبدالعزیزبن سعود منقرض گردید و شریف حسین مدتها در جزیره ٔ قبرس بحالت شبه اسیر باقی بود تا آنکه مریض شد و برای معالجه بعمان پایتخت کشور اردن که پسرش عبداﷲ بمساعدت انگلیسها بر آن حکومت میکرد آورده شد و در آنجا درگذشت.
حکومت سعودی بر حجاز: به سال 1142 هَ. ق. مردی به نام محمدبن عبدالوهاب در بادیه ٔ نجد ظهور کرد. این مرد که در نزد شیوخ مکه علم آموخته بود در تقدس و خشکی مذهب پا را از مذهب حنبلی نیز فراتر نهاد و چون با مذاق عربان وفق میداد بدور او گرد آمدند و او قدرت یافت و چون موسم حج شد بیست تن بنزد شریف مکه مسعودبن سعیدبن مسعده فرستاد و مذهب جدید بر او عرضه و درخواست اجازه ٔ شرکت در مراسم حج نمود، وی حکم کفر ایشان صادر و عده ای را بزندان افکند و عده ای فرار کرده بدرعیه پایگاه اصلی خود رفتند و تا سال 1205 از حج کردن ممنوع بودند. در این سال از شریف غالب که شریف مکه بودمجدداً درخواست شرکت در مراسم حج کردند و چون نپذیرفت جنگ میان ایشان درگرفت و با اینکه در سال 1207 محمدبن عبدالوهاب درگذشت جنگ تا 1213 ادامه یافت و پس از پانزده وقعه ٔ جنگی، در غزوه ٔ الخرمه وهابیان پیروز شدند و قرارداد صلح میان شریف غالب و عبدالعزیزبن محمدبن سعود امیر درعیه که طرفدار مذهب وهابی بود بسته شد، و مناطق نفوذ هریک در جزیره العرب معین گردیدو وهابیان در سال 1214 و 1215 هَ. ق. بریاست سعودبن عبدالعزیز در مراسم حج شرکت جستند ولی در این مرتبه ستیزی رخ داد و منجر بجنگ گردید و پس از سیزده وقعه، در 7 ابن سعود بر طائف تسلط یافت و شریف مکه با والی بجده فرار کردند و حجاج پراکنده گشتند و شریف عبدالمعین بن مساعد نامه به سعود نوشت و در آن برای مردم مکه امان خواست و آنرا با دسته ای از اشراف به وادی السیل در دو مرحله ٔ مکه ارسال داشت و در اینجا میان ایشان و سعود مذاکره شد و قرار اطاعت نهادند و سعود این نامه بدیشان نوشت: «بسم اﷲ الرحمان الرحیم من سعودبن عبدالعزیز الی کافهاهل مکه و العلماء و الاغواث و قاضی السطان، والسلام علی من اتبع الهدی، اما بعد فانتم جیران اﷲ و سکان حرمه آمنون بأمنه انما ندعوکم لدین اﷲ و رسوله. یا أهل الکتاب تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم ان لانعبد الااﷲ و لانشرک به شیئاً و لا یتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اﷲ. فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون. فانتم فی وجه اﷲ و وجه امیرالمسلمین سعودبن عبدالعزیز و امیرکم عبدالمعین بن مساعد فاسمعوا له و اطیعواما اطاع اﷲ و رسوله و السلام ». تاریخ این امان نامه جمعه ٔ هفتم محرم 1218 هَ. ق. بود، پس مفتی مالکیان مکه بر منبر شد و آنرا برخواند و مردم اطاعت کردند. روز بعد سعود احرام بسته وارد شده پس از طواف بر صفا رفته سخنرانی کرد و بیعت تجدید شد و سپس دستور داد همه ٔ گنبدهای معلی حتی گنبد قبر خدیجه و مولد پیغمبر و ابوبکر و علی را خراب کردند و دستور داد دعاها که در پایان اذان افزوده شده بود همه حذف شد، و از تکرار نماز جماعت در حرم منع کرد پس شافعی صبح و مالکی ظهر و حنبلی عصر و حنفی مغرب و عشا را دسته جمعی با هم نماز گذارند. سعود پس از چهارده روز اقامت بطرف جده برای تعقیب شریف غالب بیرون شد و جده در حصار گرفت ولیکن توپهای شریف و دولت عثمانی او را مجبور بعقب نشینی کرد. پس شریف غالب دوباره بمکه درآمد و تا سال 1220 هَ. ق. جنگ ادامه داشت. در این سال صلح برقرار و بموجب آن به وهابیان حق اداء مراسم داده شد. از این ببعد شریف مکه همواره با ایشان با ملایمت و ملاحظه رفتار میکرد، چنانکه گاهی دستور تخریب باقی گنبدها میداد و گاه مؤذنان را از خواندن دعاهای زائد بر اذان منع میکرد. در سال 1221 سعود «محمل » را که مصریان برای مکه می آوردند آتش زد و راه بر «محمل » شام گرفت و به ایشان شروطی مذهبی پیشنهاد کرد و ایشان نپذیرفتند و بشام بازگشتند. و بالاخره سعود قاضیان مکه و مدینه که از طرف دولت بودند طرد کرد. پس سلطان عثمانی بمحمد علی خدیو مصر دستور جنگ با وهابی بداد، محمدعلی در 1226 لشکری فرستاد و شکست خورد و به سال 1227 مجدداً لشکر فرستاد و پیروز شد، و در مصر پنج روز جشن گرفته شد، و قرارداد صلح در شعبان 1227 میان طرسون پاشا پسر محمدعلی خدیو مصر و میان سعود بسته شد و سعوداز حجاز دست برداشت. سپس در 1233 محمدعلی لشکری بحجاز فرستاد و درعیه را محاصره و عبداﷲ سعود را با خانواده اسیر گرفت و شهر را ویران کرد و در محرم 1234 ابن سعود به اسیری وارد قاهره شد و محمدعلی با وی بنیکی رفتار کرد ولی جواهرات بسیار که از حرمین برده بودند پس گرفت و او را به استانبول فرستاد و در آنجا در باب همایون بدار آویخته شد. ولیکن آل سعود از پای ننشسته فیصل بن ترکی پسر عم عبداﷲ مزبور را به امارت منصوب و دوباره عربستان را بحیطه ٔ تسلط درآوردند تا سال 1253 که محمدعلی خدیو مصر لشکری بسرداری خورشید بحجاز فرستاد و درعیه را اشغال کرد و فیصل را با خانواده اسیر و در 1254 بمصر فرستاد. ولیکن پس از او خالدبن سعود بجایش بنشست، و فیصل پس از مدتی از زندان فرار کرد و به امارت نشست و در سال 1282درگذشت، و میان فرزندانش اختلاف و جنگ در گرفت و بهمین سبب خانواده ٔ «ابن الرشید» بر خطه ٔ آل سعود مسلط گردیدند و این وضع تا امروز (1327 هَ. ق.) باقی است. (از الرحله الحجازیه بتنونی صص 87-94 به اختصار).
خاندان سعودی در ربع اول قرن چهاردهم هجری مجدداً شروع به بسط نفوذ خویش کردند. عبدالعزیزبن عبدالرحمان بن فیصل بن ترکی بن سعود آل سعود که در 1293 هَ. ق. متولد گردیده، در 4 شوال 1319 هَ. ق. شهر ریاض را متصرف گردید و در 1321 هَ. ق. «محمل » و «سدیر» و «وشم » را گرفت و در 1326 هَ. ق. دست اتراک عثمانی را از نجد کوتاه کرد و در 1331 هَ. ق. حساء را از ترکها بگرفت. و چون جنگ (1332-1336 هَ. ق. / 1914-1918 م.) پایان یافت، امارت نجد بریاست عبدالعزیز مذکور بصورت مستقل درآمد، و وی بنای مخالفت با ملک حسین پادشاه «الدوله الهاشمیه» نهاد. فشاری که ملک حسین برای ایفا بوعده های استقلال عرب، بر انگلیسها وارد می آورد و نارضایتی انگلیسها را فراهم میکرد بعبدالعزیز اجازه ٔ بسط نفوذ و تعرض شدید داد، در 25 شعبان 1337 هَ. ق.لشکر ملک حسین را در «تربه» هزیمت داد و در 1338 هَ. ق. و 1340 هَ. ق. عسیر را دوبار از دست او درآورد و در 7 صفر 1343 هَ. ق. طائف را اشغال کرد و در 18ربیعالاول همان سال وارد مکه شد، و در 19جمادی الاولی 1344 هَ. ق. مدینه تسلیم وی گردید، و در 6 جمادی الاَّخر همان سال بندر جده به وی تسلیم گردید، و ملک حسین در بندر عقبه به انگلیسها پناه برد. انگلیسها او را بجزیره ٔ قبرس تبعید کردند. عبدالعزیز سعود 25 رجب 1345 هَ. ق. بر تهامه و بلاد ادارسه مسلط گردید و در19جمادی الاولی 1351 هَ. ق./ 21 سپتامبر 1932 م. استقلال و رسمیت کشور را بنام «المملکه العربیه السعودیه» اعلام کرد که محدود است از خاور به خلیج فارس و از باختر به دریای سرخ و از شمال به اردن و عراق و از جنوب به یمن و حضرموت و عمان و مشتمل است بر 895 هزارمیل مربع. وی در محرم 1352 فرزند خود امیر مسعود را به ولایت عهد منصوب کرد و در هشتم ربیعالاول 1373 هَ.ق. درگذشت و ولی عهد او بنام ملک سعود بر تخت نشست. (مجله ٔ البلاد السعودیه شماره ٔ مخصوص سالگرد جلوس ملک سعود مورخه ٔ 16 ربیع الاول 1374 هَ. ق. ص 24).
خط آهنهای حجاز:
1- خط آهن شام - مدینه: دولت عثمانی برای تحکیم موقعیت خویش در حجاز با کمک آلمانها که میخواستند خاورمیانه را با راههای آهن به برلن متصل سازند این خط را ایجاد کرد. سلطان عبدالحمید عثمانی از سال 1901م. بکشیدن این خط از دمشق شروع کرد و در 1908م. آنرا به مدینه رسانید. 2- خط آهن بندر دمام تا ریاض، بطول 370 میل، در زمان حکومت سعودی شروع و در 19 محرم 1371هَ. ق. بپایان رسیده است. و رجوع به فهرستهای التاج جاحظ و شدّالازار و العقد الفرید، و تاریخ سیستان، و الوزراء و الکتاب، و المعرب جوالیقی، وتاریخ گزیده و التفهیم بیرونی، و عیون الاخبار ابن قتیبه دینوری، و تتمه ٔ صوان الحکمه، و سفرنامه ٔ ناصرخسرو و دیوان وی، و سیره عمربن عبدالعزیز و تاریخ رشیدی، و مجمل التواریخ و القصص و الموشح مرزبانی، و لباب الالباب، وعیون الانباء ابن ابی اصیبعه و تاریخ بیهقی و معجم البلدان و حبیب السیر چ تهران و قاموس الاعلام ترکی و تاریخ مغول اقبال و تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3 و 4و ایران در زمان ساسانیان کریستن سن، و تاریخ عصر حافظ و اشعار و احوال رودکی و ضحی الاسلام و فجرالاسلام وخاندان نوبختی و سبک شناسی شود.

فرهنگ عمید

بداوت

صحرانشینی، بادیه‌گردی،

فرهنگ فارسی هوشیار

بداوت

صحرا نشینی، بادیه نشینی

فرهنگ فارسی آزاد

بداوت

بَداوَت، (بَدا، یَبدٌو، بَدوَاً...) صحرانشین گشتن، بصحرا رفتن، صحرا نشینی، در کنایه به زندگانی ابتدائی نیز می‌گویند،

حل جدول

بداوت

اندیشه‌ها و تدبیرها

مترادف و متضاد زبان فارسی

بداوت

بادیه‌نشینی، صحرانشینی، بیابانگردی،
(متضاد) شهرنشینی، تمدن


حضارت

شهرنشینی،
(متضاد) چادرنشینی، تمدن، مدنیت،
(متضاد) بداوت، بدویت، بادیه‌نشینی

معادل ابجد

بداوت

413

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری