معنی باسل

باسل
معادل ابجد

باسل در معادل ابجد

باسل
  • 93
حل جدول

باسل در حل جدول

لغت نامه دهخدا

باسل در لغت نامه دهخدا

  • باسل. [س ِ] (ع ص) شجاع. (تاج العروس) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بهادر. (غیاث اللغات). مرد دلیر. (مهذب الاسماء). دلیر. (نصاب). دلاور. شجاع. بطل. (اقرب الموارد). ج، بَواسِل و بُسَلاء. (منتهی الارب) و بُسل. (منتهی الارب). بُسُل. (تاج العروس). بُسَّل (اقرب الموارد). || شیر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). شیربیشه. (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد). اسد، بسبب کراهت و زشتی منظر آن. ابوزید طائی در رثاء غلام خویش گوید:
    صادفت لما خرجت منطلقا
    جهم المحیا کباسل شرس. توضیح بیشتر ...
  • باسل. [س ِ] (اِخ) ابن ضبه وضبهبن ادبن بن طابخهبن الیاس را سه فرزند بود: سعد وسُعَید و باسل. سعید به قتل رسید و جانشینی نداشت واما باسل به سرزمین دیلم پناه برد و در آنجا با زنی از مردم عجم ازدواج کرد و مردم دیلم از نسل اویند وگفته میشود که باسل بن ضبه ابوالدیلم بوده است. و ابن بحیر در اشاره به همین نکته گفته است:
    زعمتم بان الهند اولاد خندف
    و بینکم قُربی و بین البرابر
    و دیلم من نسل ابن ضبهَباسل
    و برجان َ من اولاد عمروبن عامر. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار

باسل در فرهنگ فارسی هوشیار

  • شجاع، مرد، دلیر، دلاور
فرهنگ فارسی آزاد

باسل در فرهنگ فارسی آزاد

  • باسِل، شجاع، شدید، شیر، کلام سخت و زشت،
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید