معنی بازپرسی

لغت نامه دهخدا

بازپرسی

بازپرسی. [پ ُ] (حامص مرکب) عمل بازپرس. استنطاق. (لغات فرهنگستان). || مؤاخذه. بازخواست.


بازپرسی کردن

بازپرسی کردن. [پ ُ ک َ دَ] (مص مرکب) استنطاق. (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان).

فارسی به انگلیسی

بازپرسی‌

Hearing, Interrogation

فارسی به ترکی

حل جدول

بازپرسی

استنطاق


استنطاق

بازپرسی


استنتاخ

بازپرسی

مترادف و متضاد زبان فارسی

بازپرسی

استنطاق، دادرسی، رسیدگی، سیاست، سین‌جیم، مواخذه، محاکمه، یرغو،
(متضاد) قضاوت، حکم

فارسی به ایتالیایی

بازپرسی

interrogatorio

inquisizione


بازپرسی ک

interrogare

فرهنگ معین

بازپرسی

پرسش مکرر، از نظر حقوقی، پرسشی است که بازپرس از مدعی و مدعی علیه یا متهم و یا مرتکب جرم کند و نتیجه را در پرسش نامه ای رسمی نویسد و آن گاه با توجه به جواب ها قرار صادر نماید، عمل بازپرس،

فرهنگ عمید

بازپرسی

کار و عمل بازپرس، پرسش و سؤال مکرر از متهم، استنطاق،

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

استنطاق کردن

بازپرسی کردن (مصدر) بازپرسی کردن.


گرفت و گیر

بازپرسی، مواخذه

معادل ابجد

بازپرسی

282

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری