معادل ابجد
اله در معادل ابجد
اله
- 36
حل جدول
اله در حل جدول
- ایزد
فرهنگ معین
اله در فرهنگ معین
- (اِ لا هْ) [ع.] (اِ.) خدا، خداوند.
لغت نامه دهخدا
اله در لغت نامه دهخدا
- اله. [اَ ل ُه ْ / اَل ْ ل ُه ْ] (اِ) عقاب. (از فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). در فرهنگ رشیدی و برهان قاطع بتشدید و تخفیف لام هر دو آمده، و هاء آخر نیز ملفوظ است. و غالباً مخفف استعمال شده است. عقاب و آن پرنده ای است معروف که پرآنرا بر تیر نصب کنند. (برهان قاطع). آلُه. (برهان قاطع). لُه. (جهانگیری). جزء اول کلمه ٔ الموت همین «اله » است. و نیز «اله » لقب عمادالدین کاتب اصفهانی است. (وفیات ابن خلکان، ذیل ترجمه ٔ احمدبن حسن عزیزالدین). توضیح بیشتر ...
-
اله. [اَ ل َ / ل ِ] (اِ) به هاء مختفی، مقل ازرق. (از فرهنگ جهانگیری). آن صمغمانندی است دوائی. (برهان قاطع) (آنندراج). ازرق. (فرهنگ رشیدی):
هست طراز یاسمین لاله ٔ لؤلؤ قرین
کرده لبش چو انگبین تعبیه در شکر اله.
فلکی (از جهانگیری).
|| قسمی خربزه. (یادداشت مؤلف). توضیح بیشتر ...
-
اله. [اِ لاه] (ع اِ) پرستیده. بمعنی مألوه است، و هر پرستیده اله باشد نزد پرستنده ٔ آن. (منتهی الارب) (آنندراج). معبود مطلقاً، بحق یا بباطل. ج، آلِهَه. (از اقرب الموارد):
ما در این گفتگو که از یک سو
شد ز ناقوس این ترانه بلند
که یکی هست و هیچ نیست جزاو
وحده لااله الاهو.
هاتف.
|| (اِخ) خدای سزای پرستش. (ترجمان علامه تهذیب عادل). اﷲ. خدا. خدای عز و جل:
این ولایت ستدن حکم خدای است ترا
نبود چون و چرا کس را با حکم اله. توضیح بیشتر ...
- اله. [اَ ل َه ْ] (ع مص) سرگشته شدن. تحیر. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || سخت شدن جزع کسی بر دیگری. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه). || ترسیدن و پناه گرفتن کسی بسوی دیگری. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء). || اقامت کردن در جایی. (از متن اللغه). توضیح بیشتر ...
- اله. [اَل ْه ْ] (ع مص) امان و زنهار دادن. پناه دادن. (ذیل اقرب الموارد) (اقیانوس). و رجوع به اَلَه شود. توضیح بیشتر ...
- اله. [اَ ل ُه ْ] (اِخ) آله. لقب حامدبن محمد مکنی به ابورجاء است. رجوع به همین نام شود. توضیح بیشتر ...
- اله. [اِ ل ِ] (اِخ) نام شهری قدیم در لوکانی از کشور ایتالیا، این شهر کلنی اهالی فوسه ووطن زنون و پارمنید بود و فلاسفه ٔ ایلیون بدین شهرمنسوبند. و رجوع به ایران باستان ص 846 و 861 شود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
اله در فرهنگ عمید
- خدا، ایزد، معبود،
فرهنگ واژههای فارسی سره
اله در فرهنگ واژههای فارسی سره
فارسی به ترکی
اله در فارسی به ترکی
عربی به فارسی
اله در عربی به فارسی
- خداوند , خداوندگار , خدا , ایزد , یزدان , پروردگار , الله
گویش مازندرانی
اله در گویش مازندرانی
- عقاب – شاهین
- مسخره، بیماری برص
- حشره ای است که بر اثر گزش آن تاولهای چرکین، مانند زردآب در. توضیح بیشتر ...
- از زیربار مسئولیت و کارشانه خالی کردن
- لکه های سفید روی پوست، برص، آبله، تاول
- لاشخور
- لاشخور
فرهنگ فارسی آزاد
اله در فرهنگ فارسی آزاد
- اِله، اِلَه، معبود، آنچه پرستیده شود، (معبود حقیقی یعنی خداوند) (جمع: آلِهَه)،. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید