معنی اص
لغت نامه دهخدا
اص. [اَص ص] (ع مص) درخشیدن چیزی. (منتهی الارب) (قطر المحیط). || سخت گردیدن گوشت ناقه ومحکم شدن پیوستگی الواح آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سخت شدن گوشت ناقه و پیوستگی الواح آن، و پر شدن گوشت و بهبود یافتن و فربه شدن آن. (قطر المحیط). || بسیارشیر شدن ناقه. (منتهی الارب). || شکستن چیزی. || نرم کردن چیزی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || انبوهی کردن قوم با یکدیگر. (از قطر المحیط). تنگ بر یکدیگرآوردن. انبوهی کردن بعضی بر بعضی. (ناظم الاطباء).
اص. [اَص ص / اِص ص / اُص ص] (ع اِ) اصل. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (قطر المحیط). بن و بیخ. (آنندراج). اساس. (قطر المحیط). ج، اصاص. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (قطر المحیط). اس ّ.
ذوالاثنی عشر اص...
ذوالاثنی عشر اصبعاً. [ذُل ْ اِ ن َ ع َ ش َ رَ اِ ب َ عَن ْ] (ع ص مرکب، اِ مرکب) صاحب دوازده انگشت دراز. معاء اثنی عَشَر. و کلمه ٔ (ذوالاثنی عشر اصبعاً) را ابن البیطار در شرح کلمه ٔ حب النیل آورده است.
اصاص
اصاص. [] (ع اِ) ج ِ اص ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به اص شود.
مؤتص
مؤتص. [م ُءْ ت َص ص] (ع ص) نعت فاعلی از ائتصاص. (از منتهی الارب، ماده ٔ اص ص). رجوع به ائتصاص و تأصیص شود.
ایصر
ایصر. [اَ ص َ] (ع اِ) (از «اص ر») رسن کوتاه که دامن خیمه بدان به میخ بربندند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آن رسن که دامن خیمه بدان بازبندند. (مهذب الاسماء). || گیاه و گلیمی که در آن گیاه پر کرده اند.ج، ایاصر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
اض
اض. [اَض ض] (ع مص) مضطر گردانیدن فقر کسی را بسوی کسی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). مُلْجاء و مضطر کردن کسی را به کسی. (از اقرب الموارد). مضطر کردن. (زوزنی). اضطرار و الجاء. (تاج المصادر بیهقی). اضاض. (اقرب الموارد). رجوع به اضاض شود. || شکستن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شکستن. (زوزنی). اص ّ.رجوع به اص شود. چنانکه در جمهره آمده بمعنی کسر است، چون هض و در بعض نسخ آن کسر است چون عض. (از تاج العروس). || مشقت دادن، بگفته ٔ لیث. (از تاج العروس). نهایت مشقت دادن کار کسی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رسیدن مشقت از کاری به کسی. (از اقرب الموارد). اضاض. (اقرب الموارد). رجوع به اضاض شود. || میل کردن شترمرغ ماده بجای بیضه نهادن خود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || (ص) آنکه کام زوَرینش به زیرین نزدیک بود در وقت سخن گفتن دندانش از هم برنیاید. (تاج المصادر).
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
معادل ابجد
91