معنی استراحت

لغت نامه دهخدا

استراحت

استراحت. [اِ ت ِ ح َ] (ع مص) رجوع به استراحه شود.

فارسی به انگلیسی

استراحت‌

Breather, Relaxation, Repose, Rest

حل جدول

استراحت

آرامیدن

آرامش، آسایش

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

استراحت

آسایش، آرمیدن، آسودن

مترادف و متضاد زبان فارسی

استراحت

آرامش، آرمیدن، آسایش، آسودن، تمدداعصاب، خوشی، راحت، فراغ، فراغت

فارسی به عربی

استراحت

ارخاء، استراحه، تاجیل، راحه، متنفس


محل استراحت

استراحه


استراحت کردن

استراحه، تقاعد، عرین


سالن استراحت

غرفه الجلوس

فرهنگ فارسی هوشیار

استراحت

آرمیدن، راحتی کردن، آسایش

فارسی به آلمانی

استراحت

Ausruhen, Beruhen, Rast (f), Rasten, Ruhe (f), Ruhen

فرهنگ معین

استراحت

(مص ل.) آرامیدن، آسایش خواستن، (اِمص.) آسایش، آسودگی. [خوانش: (اِ تِ) [ع. استراحه]]

فرهنگ عمید

استراحت

بازایستادن از فعالیت جسمی یا فکری برای آرامش یافتن، دفع خستگی، بازیافتن نیرو، یا سلامتی،

فارسی به ایتالیایی

کلمات بیگانه به فارسی

استراحت - استراحت کردن

آسودن - دراز کشیدن

معادل ابجد

استراحت

1070

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری