معنی اذکی

لغت نامه دهخدا

اذکی

اذکی. [اَ کا] (ع ن تف) نعت تفضیلی از ذکو. زیرک تر. (وطواط) (غیاث اللغات). تیزخاطرتر: هو ارشح فؤاداً؛ ای اذکی. (منتهی الارب). || طیب اذکی، بوی خوش تیز و قوی بوی. (منتهی الارب): و کلما کان لونه اشبع و طعمه اظهر و رائحته اذکی فهو اقوی فی بابه. (کتاب دوم قانون ص 152 س 18).
- امثال:
اذکی من المسک الأصهب بالعنبر الأشهب.
اذکی من الورد.
|| پاک تر. پاکیزه تر.


ارشح

ارشح. [اَ ش َ] (ع ن تف) اذکی: هو ارشح فؤاداً. (منتهی الأرب). || تیزخاطر. (منتهی الأرب).


انکی

انکی. [اَ کا] (ع ن تف) کشنده تر. مجروح کننده تر:
و صار فواته اذکی و انکی
علی جنبی من وخز الردینی.
(از تاریخ بیهق ص 244).


اشبع

اشبع. [اَ ب َ] (ع ن تف) نعت تفضیلی از شبع و شبعان. مشبعتر. سیرتر در رنگ: و کل ما کان لونه اشبع و طعمه اظهر و رائحته اذکی فهو اقوی فی بابه. (کتاب دوم قانون ابوعلی ص 152 س 18).


مذکی

مذکی. [م ُ] (ع ص) برافروزنده ٔ آتش. (آنندراج). نعت فاعلی است از اذکاء به معنی برافروختن آتش. رجوع به اذکاء شود. || دیده بان برگمارنده. (آنندراج). آنکه دیده بان و جاسوس برمی گمارد. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از اذکاء. اذکی علیه العیون، ارسل علیه الطلائع. (اقرب الموارد). رجوع به اذکاء شود. || فرس مُذْک، اسب از شش سال درگذشته. (ناظم الاطباء). رجوع به مُذَکّی شود.


قاضی

قاضی. (اِخ) ایاس بن معاویهبن مره یا قرهبن ایاس بن هلال مزنی، مکنی به ابوواثله. در فقه و حدیث اعلم زمان خود و در خلافت عمربن عبدالعزیز به قضاوت بصره منصوب و در فطانت و فراست و هوش و ذکاوت و فصاحت بی بدل بلکه ضرب المثل اذکی من ایاس از امثال دائره ٔ بین الناس بوده و نوادر بسیاری در این باب منقول است.گویند از سه زن که هیچکدام معروفش نبود خبر داد که یکی حامل و دیگری مرضع و سومی بکر است و موافق واقع بود. و نیز جمع کثیری استهلال میکردند پس انس اظهار رؤیت نمود و هر چه سعی میکرد دیگران نمیدیدند. ایاس ملتفت شد که موی ابروی انس بر چشم او افتاده بفراست دریافت که انس آن موی را هلال می پندارد پس آن موی را از جلو چشم وی رد کرده و به انس گفت که جای هلال را بنمایاند. انس هرچه نگریست دیگر چیزی ندید و نظائر این داستان بسیار است. وی به سال 122 هَ. ق. وفات یافت. جد عالی او ایاس بن هلال از اصحاب کبار حضرت رسول (ص) بوده است. رجوع به ابن خلکان ج 1 ص 86 و قاموس الاعلام ترکی ج 5 ص 3559 و لغات تاریخیه و جغرافیه ٔ ترکی ج 5 ص 246 و ریحانه الادب ج 3 ص 262 و ابوواثله و ایاس شود.


اسعد

اسعد. [اَ ع َ] (اِخ) ابن علی بن احمد زوزنی. مکنی به ابوالقاسم و معروف به بارع. ادیب و شاعر و فاضل و کاتب و مترسل. وی بنا بگفته ٔ عبدالغافر، در السیاق، بروز عید اضحی سنه ٔ492 هَ.ق. درگذشت. یاقوت گوید: بخط تاج الاسلام خواندم که بارع از مردم زوزن است و ساکن نیشابور گردید وبعراق آمد و فضلاء آن سامان مقدم او گرامی داشتند. اسعد در خراسان و عراق، شاعر عصر و اوحد دهر بود و ذکر وی در آفاق شایع گردید و با کبر سن سماع حدیث میکرد، و تا آخر عمر بنوشتن مشغول بود. از ابوعبدالرحمن بن محمد داودی و ابوجعفر محمدبن اسحاق البحاثی سماع دارد. و ابوالبرکات الفراوی و ابومنصور الشحامی و جز آنان، از وی روایت کرده اند. باخرزی در دمیه در باب او آرد: الادیب ابوالقاسم اسعدبن علی البارع الزوزنی هو البارع حقاً و الوافر من البراعه حظّاً. و قد اکتسب الادب بجدّه و کدّه، و انتهی من الفضل الی اقصی حدّه، و لفّتنی الیه نسبه الاَّداب، و نظمتنی و ایاه صحبهالکتاب، و هلُم َّ جراً الی الاَّن. ارتدینا المشیب، و خلعنا برد الشباب ذاک القشیب، و لااکاد انسی و انا فی الحضر، حظی منه فی السفر، و قد اخذنا بیننا باطراف الاحادیث، و رُضنا المطایاباجنحه السیر الحثیث، حتی سرنا معاً الی العراق، و نزل هو من فضلائه، بمنزله السواد من الاحداق، و عنده توقیعاتهم بتبریزه علی الاقران، و حیازته قصبات الرهان، و انا علی ذلک من الشاهدین لااکتم من شهادتی دقا و لا جلا، بل اعتقد بها صکا و علیها سجلا، و من یکتمها فانه آثم قلبه، و عازب لبه. قال السمعانی انشدنی الشحامی انشدنا البارع لنفسه:
قد اقبل المعشوق فاستقبلته
مستشفیاً مستسقیاً من ریقه
نشوان و الابریق فی یده و لی
من ریقه ماناب عن ابریقه
لو کنت اعلم انه لی زائر
لرششت ُ من دمعی تراب طریقه
و لکنت اذکی جمر قلبی فی الدجی
بطریقه کی یهتدی ببریقه
فزویت وجهی عن مدامه کأسه
و شربت کأساً من مجاج عقیقه.
و له ایضاً:
کأن لون الهواء ماء
اوسندس رق او عمامه
کأن شکل الهلال قرط
او عطفه النون او قلامه.
و له ایضاً:
الا فاشکر لربک کل وقت
علی الاَّلاء و النعم الجسیمه
اذا کان الزمان زمان سوء
فیوم صالح منه غنیمه.
و له ایضاً:
ابوبکر حبا فی اﷲ مالا
و کان لسانه یجری بلالا
لقد واسی النبی بکل خیر
و اعطی من ذخائره بلالا
لو ان السحر ابغضه اعتقادا
لمااعطی الاله له بلالا.
و از آنچه باخرزی، از بارع، در کتاب خود آرد:
قمر سبی قلبی بعقرب صدغه
لما تجلی عنه قلب العقرب
فاجبته اءَ لدیک قلبی قال لا
لکن قلبک عند قلب العقرب.
و در بعض کتب خوانده ام فضلائی که در خراسان بلقب بارع ملقب بودند سه تن اند یکی بارع هروی، صاحب کتاب طرائف الطرف که در فضل کمترین آنان است، دیگر بارع بوشنجی که در فضل مقام اوسطدارد، سه دیگر، بارع زوزنی و او افضل و اشهر ایشان است. و او شاگر قاضی ابی جعفر بحثانی بود. وی راست در مخاطبه ٔ ابوالقاسم علی بن ابی توار رئیس زوزن:
کف علی عندها التبر
هان و للملک بها قدر
کأنها الخال علی ظهرها
عنبره قدمجها البحر.
(معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 صص 239- 242). و رجوع به بارع الزوزنی و الاعلام زرکلی ج 1 ص 99 شود.


صالح

صالح. [ل ِ] (اِخ) ابن رشدین کاتب، مکنی به ابی علی. یکی از ائمه ٔ کتاب و ماهر در سائر آداب است. او صحبت متنبی را دریافته و شعر او را روایت کرده است و وی را معانی جیدی است. ثعالبی گوید:محمدبن عمر الزاهر این اشعار را از وی انشاد کرد:
قل لمولای منعما
لِم ْ صرمت المتیما
انت اعطشتنی الی-
-ک و ابکیتنی دما
فاذا شئت ان تری
عاشقاً میتاً ظما
فأدِرْ فی َّ ناظریَ
-ک تجدنی توهما.
روزی ابن ابی الزلازل به زیارت وی شد و او را به خانه نیافت، پس رقعه ای بنوشت و از طاق به خانه افکند و نام خویش بنگاشت. چون صالح بیامد و نام وی بدید و رقعه را بیافت و دانست که او را بر انقطاع از وی عتاب کرده است دروقت به خانه ٔ او شد و او به خانه نبود، پس نام خود بر در خانه ٔ او نوشت و رقعه ای به خانه افکند که در آن این قطعه بود:
قد و من خصنی بودک اذکی
طول شوقی الیک فی القلب نارا
سرت فیه تلقاء داری قصداً
فاذا النور قد تغشی الدیارا...
چون ابن ابی الزلازل این رقعه بدید این ابیات بدو نوشت:
بأبی انت سابق لایجاری
قاده نحوی َ اشتیاق فزارا
عاقنی الحظ ان اراه و ان نقَ
َضی عند اجتماعنا الاوطارا.
(یتیمهالدهر ج 1 صص 317- 319).
و نیز ثعالبی گوید قائد ابوتمیم سلیمان بن جعفر صالح بن رشدین را نامه کرد و او را به شراب خواند. وی نپذیرفت و این ابیات بدو فرستاد:
یا ایها القائد الجلیل و من
اصبح بالمکرمات یفتخر
آلیت لااشرب المدام و ان
کانت ذنوب المدام تغتفر
یکفی اخا العقل ان سورتها
تجنی علی عقله و یعتذر.
و قائد این ابیات در پاسخ او نوشت:
اباعلی حاشاک یا أملی
من أن اراک الغداه تعتذر
قلبی اذا غبت ساعه قلق
یکاد شوقاً الیک یستعر
فسر الینا فوقتنا حسن
ساعد فیه السحاب و المطر.
(یتیمهالدهر ج 1 صص 319- 320).
و هم ثعالبی از وی آرد که با قائد ابوتمیم در ضیعه ای ازآن ِ او بودیم، چون شراب در ما اثر کرد به کنیز وی عبده نام که بدانجا رفت و آمد داشت نگریستم و شرابم بر آن واداشت که رقعه ای برگرفتم و بنوشتم:
صالح لایزال یطلب عبده
من کریم یصفی الاخلاء وده
قد بثثت الغداه و جدی و حبی
من ولی یولی لمولاه مجده
فاذا شئت ان اری لک عبداً
فتفضل اباتمیم بعبده.
چون نامه برگرفت و بخواند خاموش شد. من بترسیدم و با او به می گساری پرداختم، سپس به خانه ای شدم که برای من پرداخته بود، در وقت کنیزک بیامد، جامه ای گرانبها و نیکو پوشیده و دُرجی همراه داشت که در آن طیب بسیار بود و رقعه ای که این ابیات در آن نوشته بود:
قد بعثنا اباعلی بعبده
و قضینا بذاک حق الموده
و حمدناک اذ خطبت الینا
اسئل اﷲ أن یهنیک حمده
فخذنها فانت اکرم کفو
و هْی ما عشت کاسمها لک عبده.
و خادمی که همراه کنیزک بودگفت مولای من می فرماید: بامداد از خانه بیرون مرو تاکس نزد تو فرستم و چون بامداد شد، قائد ابوتمیم با کنیزکان مغنیه و طباخ و طعام فراوان و شراب به خانه ٔمن آمد و تا شب به خوردن و می گساری پرداختیم و او خرسند به خانه ٔ خود بازگشت. (یتیمهالدهر صص 319- 320).

حل جدول

اذکی

پاکیزه تر


پاکیزه تر

اذکی


زیرک تر

اذکی

فرهنگ فارسی هوشیار

اذکی

زیرک تر

معادل ابجد

اذکی

731

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری