معنی ذکی
لغت نامه دهخدا
ذکی. [ذَ کی ی] (ع ص) مرد تیزخاطر. دل تیز. (مهذب الاسماء). تیزدل. زیرک. (دهار). تیزطبع. (غیاث اللغات). المعی ّ. هوشیار. هوشمند. تیزهوش. زودیاب. تیزیاب. تیزویر. ج، اذکیاء. مقابل بلید:
والا وجیه دین که سپهدار شرق و چین
فخر آرد از تو نائب فرزانه ٔ ذکی.
سوزنی.
این چنین کس گر ذکی ّ مطلق است
چونش این تمییز نبود احمق است.
مولوی.
|| تیزبوی. تندبوی. بلندبوی. (منتهی الارب). مسک ذکی ّ؛ مشک تیزبوی. || مذبوح. ذبیح. گلوبریده.
فارسی به انگلیسی
Penetrating, Wise
فرهنگ معین
زیرک، هوشیار، تند - بوی. [خوانش: (ذَ) [ع.] (ص.)]
حل جدول
فرهنگ عمید
زیرک، تیزهوش، هوشیار،
مترادف و متضاد زبان فارسی
زیرک، عاقل، هوشمند، هوشیار،
(متضاد) سفیه
عربی به فارسی
بافکر , خوش فکر , ناقلا , زرنگ , زیرک , باهوش , با استعداد , چابک , هوشمند , بذله گو , لطیفه گو , شوخ , لطیفه دار , کنایه دار
فرهنگ فارسی هوشیار
مرد تیز خاطر، تیز طبع
ذکی الخاطر
تیز هوش تیزهوش
ذکی الفوائد
زیرک دل هشیار دل هشیوار دل
ذکی الفواد
بیدار دل
فرهنگ فارسی آزاد
ذَکی- ذَکِیَّه، تیزهوش-زیرک- باهوش (جمع:اَذکِیاء) بوی خوش منتشر
فارسی به عربی
ذکی
معادل ابجد
730