معنی اتم

لغت نامه دهخدا

اتم

اتم. [اَ ت َم م] (ع ن تف) تمامتر. کامل تر.
- بوجه اتم ّ، بوجه اکمل.

اتم. [اُ ت ُ] (ع اِ) زیتون برّی. لغتی است در عُتُم. (منتهی الارب).

اتم. [اَ ت َ] (اِخ) نام وادیی است. (منتهی الارب). و صاحب مراصدالاطلاع آرد: الاتم بکسر اوله و ثانیه، اسم واد.

اتم. [اَ] (اِخ) جبل حرّه بنی سلیم و گفته اند پشته ای است از غطفان که بین غطفان و بین مسلخ قرار دارد و آن از منازل حجاج کوفه است و تا مکه نه میل مسافت است.

اتم. [اَ ت َ] (ع مص) شکافته شدن دو درز مشک و غیره پس یک درز گردیدن. (منتهی الارب). واشکافته شدن دوال که در مشک دوخته باشند. || بریدن. || مقیم بودن بجای. بودن به جایی. || درنگی کردن. (منتهی الارب). درنگی. || کاهل شدن. کاهلی.

حل جدول

اتم

ذره بنیادین

کوچکترین ذره، ذره بنیادین

کوچکترین ذره

فرهنگ معین

اتم

(اَ تَ مّ) [ع.] (ص تف.) تمامتر، کاملتر.

(اَ تُ) [فر.] (اِ.) کوچکترین جزء یک عنصر که خواص آن عنصر را دارا می باشد و با چشم دیده نمی شود.

فرهنگ فارسی آزاد

اتم

اتَمّ، کامل، کامل تر،

فارسی به ایتالیایی

اتم

atomo

فرهنگ فارسی هوشیار

عصر اتم

دورک اتم

فرهنگ عمید

اتم

تمام‌تر، کامل‌تر،

(شیمی، فیزیک) کوچک‌ترین جزء از یک عنصر شیمیایی که دارای خواص آن عنصر است،

فارسی به عربی

اتم

ذره

معادل ابجد

اتم

441

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری