معنی اباعد

لغت نامه دهخدا

اباعد

اباعد. [اَ ع ِ] (ع ص، اِ) ج ِ ابعد. دوران. دورترینان. بیگانگان. خلاف اقارب.


ابعد

ابعد. [اَ ع َ] (ع ن تف، ص) دورتر. بعیدتر: ابعد من النجم، اقصی. || خویش دور. || بیگانه. || خائن. خیانت گر. || (اِ) خیر و فایده. ج، اباعد.


غرباء

غرباء. [غ ُ رَ] (ع ص، اِ) ج ِ غریب. (منتهی الارب) (دهار). غریبان. مسافران. بیگانگان. (منتهی الارب). دورماندگان. مردمان غریب و بیگانه و مسافر. || مردمان فقیر و پریشان و درویش. (ناظم الاطباء): قوم غرباء؛ اباعد. (اقرب الموارد). رجوع به غریب شود.


مناصح

مناصح. [م ُ ص ِ] (ع ص) نصیحت کننده. اندرزدهنده: استرضای جوانب از موءالف و مجانب و اقارب و اباعد... و منافق و مناصح... تمام به اتمام رسانید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 172).
بیار ساقی سرمست جام باده ٔ عشق
بده برغم مناصح که می دهد پندم.
سعدی.
رجوع به مناصحت شود.


عترة

عتره. [ع ِ رَ] (ع اِ) عترت. فرزندان و اخص اقارب مرد یا اهل بیت قریب یا خویشان او از اقارب باشند یا از اباعد: نحن عتره رسول اﷲ. (ابوبکر بنقل منتهی الارب). عترت. و رجوع به عترت شود. || گردن بند که به مشک وعنبر و مانند آن معجون کرده ساخته باشند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || خیار کبر. (منتهی الارب). قثاء الاصف. (اقرب الموارد). || مرزنجوش. || پاره ای از مشک خالص. || آب دهن خوش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || (اِمص) تیزی دندان و باریکی و صفایی و آب داری آن. (منتهی الارب). شرالاسنان. (اقرب الموارد). || سختی. || توانایی. (منتهی الارب).


مجانب

مجانب. [م ُ ن ِ] (ع ص) دور شونده. دوری گزیننده. خلاف موءالف:... و استرضاء جوانب از موءالف و مجانب و اقارب و اباعد... و مناصح و مخالص و مماذق تمام به اتمام رسانید. (مرزبان نامه). || (اصطلاح هندسی) خط مستقیمی را مجانب یک منحنی می گویند که چون نقطه ای بر روی منحنی حرکت کند و به سمت بی نهایت رود فواصل این نقطه از این خط مرتب کم شود و میل به صفر کند. توضیح آنکه دو خط منحنی می توانند مجانب هم باشند بر حسب آنکه فواصل نقاط واقع بر یکی از نقاط نظیرش واقع بر دیگری به سمت صفر میل کند در صورتی که این نقاط بر روی دو منحنی به سمت بی نهایت رود. (از فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ عمید

اباعد

کسانی که نسبت دورتری با شخص دارند،

فرهنگ معین

اباعد

(اَ عِ) [ع.] (اِ.) جِ ابعد؛ بیگانگان، آنان که نسبت دور دارند.


ابعد

دورتر، بعیدتر، خویش دور، بیگانه، خیانت گر، خائن، خیر، فایده، جمع اباعد. [خوانش: (اَ عَ) [ع.] (ص.)]

حل جدول

اباعد

دوران، بیگانگان، ابعد

فرهنگ فارسی هوشیار

اباعد

(تک: ابعد) دورتران دوران بیگانگان (اسم) جمع: ابعد دوران بیگانگان، دورتران مقابل اقارب.


ابعد

دورتر بیگانه تر (صفت) دورتر بعید تر، خویش دور بیگانه. -3 خیانت گر خاین، خیر فایده. جمع: اباعد.


مناصح

پند گوی پندنده (اسم) نصیحت کننده پند دهنده: . . . } و استرضاء جوانب از موالف و مجانب و اقارب و اباعد. . . و مناطق و مناصح. . . باتمام رسانید. ‎{ (مرزبان نامه. . 1317 ص 180)


مضایق

تنگ گیرنده سختگیر (اسم) جمع مضیق جاهای تنگ: هر که برقوت ذات و زور نفس اعتماد کند لاشک در مخاوف و مضایق افتد. . . (اسم) سختگیر تنگ گیرنده: . . . و استرضا ء جوانب از موالف ومجانب و اقارب و اباعد. . . ومضایق ومسامح. . . باتمام رسانید، خود داری کننده از دادن چیزی بکسی.


موالف

(تک: مالف) خوی انگیزان خوگیر خویگیر، همامنگ و نام گوشه ای از همایون درخنیای ایرانی ‎ (اسم) الفت گیرنده انس گیرنده مقابل مجانب: . . . و استرضاء جوانب از موالف و مجانب واقارب و اباعد وموالی و معاند. . . باتمام رسانید، هماهنگ، (اسم) نوایی است از موسیقی ایرانی گوشه ای از همایون. دوست و رفیق شونده، خوگرفته باو

معادل ابجد

اباعد

78

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری