معنی آشگری

حل جدول

آشگری

دباغی

فارسی به انگلیسی

فرهنگ عمید

پوست پیرایی

شغل و عمل پوست‌پیرا، دباغی، آشگری،

لغت نامه دهخدا

دباغی

دباغی. [دَب ْ با] (حامص) آشگری. دباغت. دباغت پوست. پیراهیدن پوست. پیراهش پوست. پیراستن پوست. دبغ. (منتهی الارب).


پاسه

پاسه. [س ِ] (اِخ) کرسی اُرن از ناحیه ٔ آرژانتان. دارای 1307 تن سکنه و صنعت آن آشگری و پیراستن پوست است.


دباغة

دباغه. [دِ غ َ] (ع مص) دباغت. پاک کردن وپیراستن پوست. پوست پیراستن. دباغی کردن. (منتهی الارب) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). پیراستن پوست را. (منتهی الارب). خشک کردن رطوبات اصلیه از چیزی. (از آنندراج). ازاله کردن رطوبات و گندگی های نجس از پوست. (از تعریفات جرجانی). چرم را پاک کردن. آش نهادن. آشگری. دبغ. دباغ. (منتهی الارب) و رجوع به دباغت شود. || رنگ سبز دادن جامه را. (منتهی الارب).


دباغت

دباغت. [دِ غ َ] (ع مص) آشگری. دباغه. پوست پیرایی. آش کردن. پوست پیراستن. آش نهادن. حرفه ٔ دباغ. دباغی. پیراستن چرم. پیرایش پوست. پیراستن و پاک کردن پوست. (غیاث اللغات). دباغی کردن. پیراهش. پیراهیدن. دبغ. دباغ. (منتهی الارب):
وآن نمطهای گوهرآموده
چرمهای دباغت آلوده.
نظامی.
در دباغت گر خلق پوشید مرد
خواجگی خواجه را آن کم نکرد.
مولوی.
مناخه؛ نشان دباغت. (منتهی الارب). اندباغ، دباغت یافتن پوست. ادیم مأروط؛ پوست دباغت داده شده به برگ ارطی. (منتهی الارب). افق، دباغت ناتمام دادن. (منتهی الارب). و رجوع به دباغه شود. || آلودن و خشک کردن رطوبات اصلیه از چیزی. (غیاث اللغات).

معادل ابجد

آشگری

531

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری