معنی یسل
لغت نامه دهخدا
یسل. [ی َ س َ] (اِخ) گروهی از قریش ظواهر مکه. (یادداشت مؤلف).
یسل. [ی َ س َ] (ترکی، اِ) جناح لشکر. (ناظم الاطباء). یسال. فوج. (آنندراج). پره ٔ فوج. (غیاث). صف چهارتا چهارتا. صف. (یادداشت مؤلف).
- یسل بستن، صف بستن. (یادداشت مؤلف): چرخچیان لشکر ظفرقرین... در کنار اردو یسل بسته پیش نیامدند. (عالم آرا).
لشکری منهزم از راکب او چون نشود
که ز شوخی همه جا فوجی از او بسته یسل.
سنجر کاشی (از آنندراج).
- یسل کشی، حمله. هجوم بر سر کسی. (یادداشت مؤلف).
- یسل کشیدن به سر کسی، در تداول عامه، به قصد زدن یا دشنام گفتن به شتاب به سوی کسی رفتن. با خشم و غضب برای گفتن الفاظی درشت و خشن یا مطالبه ٔ امری صعب به سوی او رفتن. (یادداشت مؤلف). یَسَر کشیدن.
یسر کشیدن
یسر کشیدن. [ی َ س َ ک َ / ک ِ دَ] (مص مرکب) یرش بردن و حمله آوردن و باشتاب و تغیر به سوی کسی روی آوردن است. (فرهنگ لغات عامیانه).و رجوع به ترکیب یسل کشیدن در ذیل ماده ٔ یسل شود.
بسل
بسل. [ب َ] (اِخ) لقب بنی عامربن لوی که طایفه ای از قریش بیرونی مکه اند و آنها دو طایفه بوده اند و طایفه ٔ دویم یسل است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اللباب فی تهذیب الانساب).
مرزغ
مرزغ. [م ُ زِ](ع ص) بارانی که گل ناک کند زمین را.(آنندراج).أرزغ المطر الارض، بلها و بالغ و لم یسل.(اقرب الموارد). نعت فاعلی است از ارزاغ. رجوع به ارزاغ شود.
نبهانی
نبهانی. [ن َ] (اِخ) یوسف بن اسماعیل بیروتی. از محدثان ومؤلفان متأخر عرب است، مؤلف ریحانهالادب با ذکر نام ده جلد از مصنفات وی آرد: «تا چهل وهشت کتاب بدو منسوب و تماماً در مصر یا بیروت چاپ شده ». او راست:
آل طه یا آل خیر نبی
جدکم خیره و انتم خیار
اذهب اﷲ عنکم الرجس اهل الَ
َبیت قدما و انتم الاطهار
لم یسل جدکم علی الدین اجرا
غیر ود القربی ونعم الاجار.
(از ریحانهالادب ج 4 ص 164).
و نیز رجوع به معجم المطبوعات ص 1728 و کنی و القاب قمی ج 3 ص 197 شود.
انفضاج
انفضاج. [اِ ف ِ] (ع مص) خوی کردن بن موی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تفضج. (از اقرب الموارد). عرق کردن بن موی بحدی که روان نشود. (یادداشت مؤلف). یقال انفضج عرقاً؛ اذا عرقت اصول شعره و لم یسل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || گشاده شدن جراحت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج): انفضاج قرحه، انفتاح آن. (از اقرب الموارد). || پیدا گردیدن افق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آشکار شدن افق. (از اقرب الموارد). || فراخ گردیدن ناف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج): انفضاج ناف، انفتاح آن. (از اقرب الموارد). || روان شدن آنچه در دلو است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سست شدن کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سست و ضعیف شدن کار. (از اقرب الموارد). || نیک فربه شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کاملاً چاق شدن. (از اقرب الموارد).
فرهنگ فارسی هوشیار
حل جدول
فرهنگ عمید
یسال
معادل ابجد
100