معنی گش

فرهنگ عمید

گش

هریک از چهار خلط بدن،
* گش زرد: (طب قدیم) صفرا،
* گش سفید: (طب قدیم) بلغم،
* گش سرخ: (طب قدیم) خون،
* گش سیاه: (طب قدیم) سودا،

لغت نامه دهخدا

گش

گش. [گ ِ] (اِ) دل را گویند که بعربی قلب خوانند. (برهان) (آنندراج):
از دهان وی و پلیدی او
هرکه دیدش بر او بشورد گش.
پوربهای جامی (از آنندراج).

گش. [گ َ] (ص) خوب و خوش رفتار با ناز و تکبر. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری) (غیاث). نازان و شادمان. (صحاح الفرس). کَش:
فتنه شدم بر آن صنم گش تر
خاصه بدان دو نرگس دلکش تر.
دقیقی (از صحاح الفرس).
همانا برآمد یکی باد خوش
ببرد ابر و روی هوا کرد گش.
فردوسی.
خویش را به عشوه گش میداشت
عیش خود را به عشوه خوش میداشت.
نظامی (هفت پیکر ص 102).
و رجوع به کَش شود.
|| (اِ) کشتی ملاح. || وسوسه و مزاحمت. (برهان).

گش. [گ ُ] (اِ) رشیدی گوید: گش... بلغم، چنانکه خواجه در ترجمه ٔ مقالات ارسطاطالیس گفته که «درستی روان بکمی گش و خون است ». این عبارت منقول از رساله تفاحیه به قلم افضل الدین محمد کاشانی است و در مصنفات افضل الدین چ مینوی - مهدوی ج 1 چ 1331 تهران ص 6 چنین آمده: گفت (ارسطو)، نه شما دانید که سرور روان به حکمت است ؟ و حکمت به سبکی نفس و روان توان یافت ؟ و سبکی وی به درستی وی است ؟ و درستی روان به کمی بلغم و گش و خون است ؟» و کلمه ٔ «گش » را باباافضل در ترجمه ٔ «مرتین » عربی آورده که بمعنی صفرا و سوداست. اشتباه مؤلف برهان در آن است که «گش » بمعنی صفرا و سودا را به معنی بلغم گفته است. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). بلغم را گویند که از جمله ٔ اخلاط اربع است که آن خون و صفرا و سودا و بلغم باشد. (برهان): رشیدی گوید: شمس دلالت کند بر گش زرد. (التفهیم ابوریحان بیرونی). زحل دلالت دارد بر زمین و گش سیاه. (التفهیم ابوریحان). هر برجی که گرم و خشک است به آتش منسوب است از عالم و به گش زرد از خلطهای تن و هر برجی که سرد و خشک است منسوب بود به زمین از عالم و گش سیاه از تن. (التفهیم ابوریحان). || سنگ پشت. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). || مایعهائی که در بعض از حفره های بدن جمع شود. (فرهنگستان).


گش خرام

گش خرام. [گ َ خ ِ / خ َ / خ ُ] (ص مرکب) خرامنده با ناز و تکبر. خرامنده با شادی و خوشی:
تازه رویی چو نوبهار بهشت
گش خرامی چو باد بر سر کشت.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 108).


گش کسه

گش کسه. [گ ِ ک َ س َ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان نمشیر بخش بانه ٔ شهرستان سقز، واقع در 23000گزی شمال باختری بانه، کنار راه شوسه ٔ بانه به سردشت. دارای 20 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


گریه از چشم گش...

گریه از چشم گشادن. [گ ِرْ ی َ / ی ِ اَ چ َ / چ ِ گ ُ دَ] (مص مرکب) کنایه از چشم را به گریه آوردن:
موی زیادت چو برآید ز چشم
گریه سیار گشاید ز چشم.
میر خسرو (از آنندراج).

فرهنگ فارسی هوشیار

گش

انگلیسی شکافتن، مغاک (شکاف عمیق) (اسم) دل قلب: از دهان وی و پلیدی او هر که دیدش بر او بشورد گش. (پور بهای جامی)


گش داشتن

(مصدر) خوش داشتن: خویشتن را بعشوه گش میداشت عیش خود را بعشوه خوش میداشت. (هفت پیکر)


گش کردن

(مصدر) خوش کردن لطیف کردن: همانا بر آمد یکی باد خوش ببرد ابر وروی هوا کردگش.

فرهنگ معین

گش

(گِ) (اِ.) دل، قلب.

(گُ) (اِ.) هر یک از اخلاط چهارگانه صفرا، بلغم، خون، سودا.

(گَ) (ص.) = کش: خوش، خوب، با ناز و تکبر، نازنین.

حل جدول

گش

دل

گویش مازندرانی

قله گش

نام مرتعی در پرتاس سوادکوه

معادل ابجد

گش

320

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری