معنی کشکبا

لغت نامه دهخدا

کشکبا

کشکبا. [ک َ] (اِ مرکب) آش حلیم. (برهان). هریسه. حلیم. گندم با. (یادداشت مؤلف):
کشکبا گرچه غلیظ است تریدش باید
پند ما گوش کن و در عمل آور زنهار.
بسحاق اطعمه.
|| کشکاب. کشکاو. (یادداشت مؤلف).


کشکک

کشکک. [ک َ ک َ] (اِ) جو و گندم نیم پخته. (ازناظم الاطباء). || آش حلیم را نامند. کشکبا. هریسه. طعامی که از بقول و حبوب ترتیب دهند با گوشت یا بی گوشت. هریسه. (یادداشت مؤلف):
دست در دامن کشکک زن و اندیشه مکن
که نیابی به از آن لقمه دگر در بازار.
بسحاق اطعمه.
|| کشکک زانو، آینه ٔ سر زانو. (یادداشت مؤلف).


ترید

ترید. [ت َ / ت ُ] (اِ) تریت است که ریزه کردن نان باشد در شیر و دوغ و غیره. و آن را به عربی ثرید گویند با تای مثلثه. (برهان). تریت. (ناظم الاطباء): هاشم عمرو نام داشت و عبدمناف او را از همه دوستتر داشتی و هاشم او را از پس پدر نام کرد که رسم ترید اندر رفاده او آورد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی). عبدمناف هر مردی راچهارنان و عصاره ٔ خوردنی و یک لخت گوشت بدادی و هاشم ترید بیفزود تا نان بیشتر شد و او را بدین سبب هاشم نام کردند لانه ُ هشم الترید. (ترجمه ٔ طبری بلعمی).
ور به شرع سیدی آگاهی از سر خدای
آب حنا بر ترید و سنگ بر رخسار کو.
سنایی.
بر در آن منعمان چرب دیک
می دوی بهر ترید مرده ریگ.
مولوی.
گفتند اگر میخواهی درد ساکن شود آن سگ را ترید بخوران. (منتخب لطایف عبید زاکانی ص 166 چاپ برلن).
کشکبا گرچه غلیظ است تریدش باید
پند ما گوش کن و در عمل آور زنهار.
بسحاق اطعمه.
و رجوع به تریت شود.


کشکاب

کشکاب. [ک َ] (اِ مرکب) آش جو. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). هرگاه در کتب طب کشکاب مطلق گویند مراد کشکاب جو باشد و اگر کشکاب از چیز دیگر گفتن خواهند کشکاب را بر آن اضافه کنند مثلاً کشکاب گندم و جز آن گویند. (از یادداشت مؤلف). کشکبا. کشکاو:
شکر هر چند خوش دارد دهانرا
نه چون کشکاب سازد خستگانرا.
(ویس و رامین).
کشکاب سرطان با آب انار سود دارد (در علاج یرقان که از آماس جگر و از گزیدن جانوران تولد کند). (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). پختن کشکاب چنان باید که یک پیمانه کشک جو باشد و بیست پیمانه آب ومی پزند تا به پنج پیمانه باز آید و آنچه رقیق تر باشد از وی بپالایند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). اگربیمار از ماء العسل نفور باشد و یا اگر اسهال از حدمی گذرد بعوض ماء العسل کشکاب یا گندم آب باید داد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). اگر قوت ضعیف باشد اندکی کشکاب دهند و کشکاب از کشک و نخود پزند نیما نیم یا دو بهر کشک. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). دفع مضرت شراب ممزوج رابا آب بیامیزند کشکاب خورند. (نوروزنامه ٔ خیام).
گفته بودی که کاه و جو بدهم
چون ندادی از آن شدم در تاب
بر ستوران و اقربات مدام
کاه کهتاب باد و جو کشکاب.
انوری.
آنها که ز تیر و تیغ می نگریزند
از هیبت کشکاب تو خون می میزند.؟
(از المعجم شمس قیس ص 370).
بجهت خوردن بیمار که کشکاب سازند از آن جو اختیارکنند که سفید بود. (فلاحت نامه). || کشک با آب سائیده که نان در آن ریزند و ترید کرده خورند. (از ناظم الاطباء). || ماء الشعیر. آب جو. (از ناظم الاطباء). || آش حلیم [هلیم] است. (از مخزن الادویه). || در عبارت ذیل از سفرنامه ٔ ناصرخسرو این کلمه آمده است اما معلوم نیست که کدام معنی مراد اوست: و این تنیس جزیره ای است و شهری نیکو... و آنجا در تابستان در بازارها کشکاب فروشند که شهری گرمسیر است و رنجوری بسیار باشد. (سفرنامه چ دبیرسیاقی ص 46).

فرهنگ عمید

کشکبا

آش کشک،

فرهنگ فارسی هوشیار

کشکبا

(اسم) آش حلیم.


کشک

دوغ خشک کرده، دوغ که پس از جوشانیدن خشک کنند آبجو کشک که درد ماست است پارسی است پارسی تازی گشته کوشک کشک پارسی تازی گشته کشک (کردی) کشک، بلغور برغول گندم نیمه کوفته را گویند و هم چنین آشی را که با گندم نیمکوفته پزند کشکبا، کوشک ایوان کشک ایوان (اسم) نوعی از لبنیات که عبارتست از درد ی ماست یا دوغ که پس از جوشاندن خشک کنند پینو پینوک قروت، هیچ پوچ بیهوده. یا شیخ حسین کشکات را بساو. (مثل) بهمان کار اصلیت مشغول باش خ یا کشک چی پشم چی ک چه موضوعی ک چه اصلی ک (در مقام انکار) . یا یعنی کشک. یعنی هیچ و پوچ. (اسم) عکه عقعق.

حل جدول

کشکبا

آش کشک


آش کشک

کشکبا


اش کشک

کشکبا

معادل ابجد

کشکبا

343

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری